پارسايان خويشتندار - از اوج آسمان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از اوج آسمان - نسخه متنی

علی اکبر مظاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گريز از فريب و نوميدى

داوند حكيم به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. لا يَغُرَّنَّكَ ذَنْبُ النّاسِ عَنْ ذَنْبِكَ.

2. وَلا نِعْمَةُ النّاسِ عَنْ نِعْمَةِ اللّهِ عَلَيْكَ.

3. وَلا تُقْنِطِ النّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ، وَأَنْتَ تَرْجُوها لِنَفْسِكَ.

اىفرزندآدم!

1. گناه مردمان، تو را از گناه خويشتن فريب ندهد و مغرورت نكند! [مبادا گناهان ديگران، گناهان تو را در ديدهات ناچيز بنمايد و مپندار: اكنون كه ديگران گناهكارند، من نيز مانند آنان! ...]

2. و نعمت ديگران، تو را از نعمتى كه خداوند عطايت فرموده است، غافل نكند [مبادا با نگريستن در نعمتها و داراييهاى ديگران، مأيوس شوى و نعمتها و الطاف خداوند بر خودت را ناديده و يا ناچيز انگارى!]

3. و مردمان را از رحمت خداوند، نااميد مكن; در حالى كه خودت، خواهان رحمت خداوند هستى.




  • هله! نوميد نباشى اگرت يار برانَد
    گر به روى تو ببندد همه درها و گذره
    در به روى تو ببندد، تو مرو، صبر كن آنجا
    كه پس از صبر، تو را او به سرِ صدر نشاند .



  • گرت امروز براند، نه كه فردات نخواند
    ادر ديگر بگشايد كه كس آن راه نداند
    كه پس از صبر، تو را او به سرِ صدر نشاند .
    كه پس از صبر، تو را او به سرِ صدر نشاند .



پارسايان خويشتندار

داوند سبحان به آدميان مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. مَنْ تَرَكَ الْحَسَدَ، اسْتَراحَ.

2. وَ مَنِ اجْتَنَبَ الْحَرامَ، خَلَّصَ دينَهُ.

3. وَ مَنْ تَرَكَ الْغيبَةَ، ظَهَرَتْ مَحَبَّتُهُ فِي الْقُلُوبِ.

4. وَ مَنِ اعْتَزَلَ عَنِ النّاسِ، سَلِمَ مِنْهُمْ.

5. وَ مَنْ قَلَّ كَلامُهُ، كَمُلَ عَقْلُهُ.

6. وَ مَنْ رَضيَ مِنَ اللّهِ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ، رَضيَ اللّهُ عَنْهُ بِالْقَليلِ مِنَ الْعَمَلِ.

اىفرزندآدم!

1. كسى كه «حسد» را وانهد [و از رَشك بردن بر ديگران دورى گزيند] آسوده گردد و آسايش خاطر يابد.

2. و آن كه از «حرام» بپرهيزد، دينش را خلاصى بخشد [و ايمانش را از دستبرد ديوان راه وصول به خداى سبحان، بِرهانَد].

3. و آن كس كه «غيبتِ» از ديگران [و بدگويى از مردمان] را ترك گويد، محبّتش در دلها تجلّى يابد و جِلوِهگر شود.

4. و كسى كه از مردم كناره گيرد [و از درآميختن فراوان با مردمان بپرهيزد] از آنان سلامتيابد [و از شرّ مردمان ناصالح، در امانمانَد].

5. و آن كه سخنش اندك گردد، عقلش كمال يابد.

6. و آن كس كه به رزق و روزى اندك، از خداوند راضى شود، خدا ـنيزـ از او به عمل اندك راضى گردد.

همچنان كه انجام برخى اعمال، شرط وصول به كمال و سعادت است، خويشتندارى و باز داشتن خود از ارتكاب پارهاى از كارهاى ديگر نيز، شرط ديگر رسيدن به اين هدف ارجمند است.كردار و گفتار و اوصاف ناصواب و نكوهيده، خارهاى راه كمالند و با خليدن در پا و چشم و دلِ «رهرو»، دردى جانكاه در روان وى پديد مىآورند و از قوّت و بصيرت او مىكاهند و توان ره پيمودن را از وى مىستانند ... و سرانجام، از كاميابى مطلوب و وصول بر سرمنزل مقصود، بازش مىدارند.

ناخوانده الف به يا نخواهى ره يافتناكرده سلوك، موهبت يعنى چه؟رهپوى هدفمند، نيك مىداند كه: بر چيدن خار و خاشاك راه، شرط نخستين رهپيمايى است. و سالك هوشمند، آگاه است كه: زدودن موانع طريق، گام آغازين سلوك است.




  • سر كوى تو، به جان تو قسم، جاى من است
    رخ گشا، جلوه نما، گوشه چشمى انداز
    مسجد و صومعه و بتكده و دير كنيس هر
    در حجابيم و حجابيم و حجابيم و حجاب
    اين حجاب است كه خود راز معمّاى من است



  • به خم زلف تو، در ميكده مأواى من است
    اين هواى دل غمديده شيداى من است
    كجا مىگذرى ياد دل آراى من است
    اين حجاب است كه خود راز معمّاى من است
    اين حجاب است كه خود راز معمّاى من است



با كنار زدن هر پرده، نورى پرفروغ، فراديد آدمى ساطع مىشود و با برداشتن هر مانع، افقى پهناور فرا روى انسان پديدار مىگردد.




  • بردار حجاب، تا جمالش بينى
    خفاش! ز جلد خويشتن بيرون آى
    تا جلوه خورشيد جلالش بينى



  • تا طلعت ذات بى مثالش بينى
    تا جلوه خورشيد جلالش بينى
    تا جلوه خورشيد جلالش بينى



و آنگاه، شوقى سرشار براى پويشى فراتر، دل را لبريز مىكند و با فراپيش نهادن هر گام، جان انسان، پروبالى تازه مىگيرد و همچنان به سوى پيشتر و پيشترها و بالاتر و بالاترها ره مىپويد... تا چنان اوج گيرد كه هر خار و خاشاكى و سدّ و مانعى را زير پا و پشت سر مىنهد و بال در بال ملائك، كران تا كران جهان هستى را مىپيمايد و باز بر اوج خويش مىافزايد و آفاق «خدايى رنگ» را در مىنوردد و بدانجا مىرسد «كه به جز خدا نبيند»! ... .

پايدارها و ناپايدارها

داوند سبحان به انسان مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. لاتَفْرَحْ بِالْغِناءِ فَلَيْسَ بِمُخَلَّد.

2. وَ لا تَجْزَعْ مِنَ الْفَقْرِ فَلَيْسَ عَلَيْكَ حَتْماً وَ واجِباً.

3. وَلا تَقْنَطْ بِالْبَلاءِ فَإِنَّ الذَّهَبَ يُجَرَّبُ بِالنّارِ وَ الْمُوْمِنُ يُجَرَّبُ بِالْبَلاءِ.

4. فَإِنَّ الْغَنيَّ عَزيزٌ فِي الدُّنْيا وَ ذَليلٌ فِي الاْخِرةِ.

5. وَ الْفَقيرُ ذَليلٌ فِي الدُّنْيا وَ عَزيزٌ فِى الاْخِرَةِ.

6. إِنَّ الاْخِرَةَ أَبْقى وَ أَبْهى.

اىفرزندآدم!

1. بر ثروت و دارايى، فرحناك [و مغرور] مشو; زيرا جاودانه نيست.

2. و از فقر و بينوايى، بىتابى مكن; زيرا برتو حتمى و پايدارنيست.

3. و هنگام بلا و سختيها نااميد مشو; زيرا همان سان كه طلا با آتش، آزموده [و تصفيه] مىشود، مؤمن - نيز - با بلا و ناگواريها آزموده مىگردد.

4. پس همانا ثروتمندِ [وظيفه ناشناس] در دنيا [و در ديدگان ظاهربين] عزيز است و [امّا] در جهان آخرت، ذليل است.

5. و فقيرِ [مؤمن و قانع و پارسا]، در دنيا [و در ديدگان سطحى نگر]، ذليل مىنمايد و [امّا] در جهان آخرت، عزيز است.

6. به راستى كه جهان آخرت، ماندگارتر و فرحبخشتر است.

افسوس كه پردههاى اوهام، پيش چشمان آدميان را پوشانيده و آنان را از نگريستن به باطن پديدهها و حوادث هستى، محروم ساخته است! دريغا كه چشمان ظاهر ما، پُرسوتر از چشمان باطنمان است! صد حيف كه درخشندگى فريباى بيرونى اشيا، ديده بنىآدم را چنان خيره كرده كه مجال نگريستن به درون پديدهها و رخدادهاى جهان را از آنان ستانده است!تا اسير رنگ و بويى، بوى دلبر نشنوىهر كه اين اغلال در جانش بُوَد آماده نيست

اگر هواها و هوسهاى نفسانى و خيالهاى واهى، جلوى ديدگان ما را نپوشانده بودند، در مىيافتيم كه چونان كودكانى هستيم كه به امور ناچيز، دل خوش كردهايم و بازيچه «ناپايدارها» شدهايم و گردوهاى پوك را گوهرهايى گرانبها مىپنداريم و گوهرهاى گرانسنگ را گردوهايى پوك مىانگاريم!اگر غبارِ ره فرونشيند، به وضوح در مىيابيم كه «سراب» را «آب» پنداشتهايم و آب را سراب!

به فرموده پيامبر اكرم - صلّىالله عليه و آله - :

«لَوْلا أَنَّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قُلُوبِ بَنيآدَمَ، لَنَظَرُوا إِلـى مَلَكُوتِ السَّماواتِ:

اگر شيطانها دلهاى آدميان را فرانمىگرفتند و خيالات آلوده را پيرامون قلبهاشان نمىپراكندند، مىتوانستند ملكوت و باطن آسمانها را نظاره كنند [و از خاك، به افلاك، پَركشند!].»

آرى! قهقهههاى مستانه و شاديهاى كودكانه در مواجهه با برخورداريهاى حقير دنيا، و نيز خود باختنهاى بىتابانه و اندوه خوردنهاى مأيوسانه، نشان حقارت آدمى است. اگر سينهاى «دريا وَش» و عقلى «عاقبتانديش» و ديدهاى «باطننگر» مىداشتيم، چنين ناشكيبا نمىبوديم.

آنان كه به دنيا با ديده عبرت مىنگرند و با بصيرتى ژرفنگر در اشيا و وقايع نظر مىافكنند و باطن امور را مىكاوند و حقيقت حوادث و پديدهها را مىبينند، هرگز دل در گرو «فناپذيرها» نمىسپارند، بلكه به «ماناها» اميد مىبندند و همواره در پى «فناناپذيرها» هستند.




  • مردان خدا پرده پندار دريدند
    هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
    يك طايفه را بهر مكافات سرشتند
    يك فرقه به عشرت درِ كاشانه گشادند
    جمعى به در پير خرابات خرابند
    يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصد
    فرياد كه در رهگذر آدم خاكى
    همّت طلب از باطن پيران سحرخيز
    زنهار مزن دست به دامان گروهى
    چون خلق در آيند به بازارِ حقيقت
    كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
    مرغانِ نظر بازِ سبك سير «فروغى»
    از دامگه خاك بر افلاك پريدند .



  • يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند
    هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
    يك سلسله را بهر ملاقات گُزيدند
    يك زُمره به حسرت سرِ انگشت گزيدند
    قومى به بَرِ شيخ مناجات مريدند
    يك قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
    بس دانه فشاندند و بسى دام تنيدند
    زيرا كه يكى را ز دو عالم طلبيدند
    كز حق ببريدند و به باطل گرويدند
    ترسم نفروشند متاعى كه خريدند
    كين جامه به اندازه هركس نبريدند
    از دامگه خاك بر افلاك پريدند .
    از دامگه خاك بر افلاك پريدند .



كرامت نفس

داوند كريم به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

اُنْظُرْ إِلى نَفْسِكَ وَ إِلى جَميعِ خَلْقي فَإِنْ وَجَدْتَ أَحَداً أَعَزَّ إلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ فَاصْرِفْ كَرامَتَكَ إِلَيْهِ وَ إِلاّ فَأَكْرِمْ نَفْسَكَ بِالتَّوْبَةِ وَ الْعَمَلِ الصّالِحِ إنْ كانَتْ عَلَيْكَ عَزيزَةً.

اىفرزندآدم!

به خويشتن و - نيز- به همه آفريدگان من بنگر. پس آنگاه اگر كسى را نزد خويش عزيزتر از خود يافتى، اكرام و احترامت را نثار او كن، وگرنه [اگر خويشتن را عزيزترين آفريدگان دانستى و سعادت خود را بيش از همه خواستى] پس جان خويش را، اگر نزدت عزيز است، با توبه و كردار شايسته، گرامى بدار [و اين گوهر گرانسنگ را به ناپاكيها ميالاى].

كدامين موهبت مىتواند همسنگ «كرامت نفس» باشد؟!

چه نعمتى را مىتوان نشان داد كه توان برابرى با «عزّت نفس» را دارا باشد؟!

كدام صفت از اوصاف ستوده انسان به پايه «غناى نفس» مىرسد؟!

رداى «كرامت»، پُربهاترين خلعتى است كه خداوند كريم بر قامت «آدم» پوشاند و آنگاه به فرشتگان، فرمان داد تا بر او سجده كنند و آن هنگام، سرود «لَقَدْ كَرَّمْنا بَنيآدَم» را در شأن وى سرود و سپس بر خويش، در آفرينش او، آفرين گفت: «فَتَبارَكَ اللهُ أحْسَنُ الْخالِقينَ»

آرى! گوهر گرانسنگِ «كرامت نفس»، ارزشمندترين وديعه الـهى به آدمى است و نگاهبانى آن و نيالودنش به پستيها، وظيفهاى است گران.آن كه قدر خويشتن را بداند و منزلت خود را بشناسد، خود را ارزان و رايگان نمىفروشد.

«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ، هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ:

آن كه خويشتنِ خويش نزدش بزرگوار شد، شهوتهايش نزدش كوچك و حقير مىشوند.»




  • قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
    قصّه عَلَّمَ الأسما به زبان است هنوز .



  • قصّه عَلَّمَ الأسما به زبان است هنوز .
    قصّه عَلَّمَ الأسما به زبان است هنوز .



بيهودهگرايى

داوند كريم به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

إِذا وَجَدْتَ:

1. قَساوَةً في قَلْبِكَ

2. وَ سُقْماً في جِسْمِكَ

3. وَ نَقيصَةً في مالِكَ

4. وَ حَريمَةً في رِزْقِكَ ، فَاعْلَمْ أَنَّكَ قَدْ تَكَلَّمْتَ فيما لايَعْنيكَ.

اىفرزندآدم!

اگر خويشتن را چنين يافتى:

1 - در دلت، قساوتى

2 - و در بدنت، مرضى

3 - و در مالت، نقصانى

4 - و در روزىات، حِرمانى ، پس بدان كه (در امور بيهوده وارد شدهاى و) سخنان بيهوده بر زبان راندهاى!

مجموع نظام هستى، «هدفمند» است. آفريدگار حكيم، هر پديدهاى را بر مبناى هدفى معين آفريده است. البته هدف آفرينش برخى از پديدهها بر ما روشن نيست، اما بنابر آنچه از معارف دينى و علوم عقلى و تجارب علمى آموختهايم، به يقين مىدانيم كه: «در اين پرده، يك رشته، بىكار نيست» هر چند كه در پارهاى از موارد، «سر رشته بر ما پديدار نيست.» و اما انسان - كه موجود برتر نظام آفرينش است و دست پروردگار كريم بر او رداى كرامت پوشانيده است - هدفدارترين آفريده آفريدگار هدفمند است. او كه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك براى وى در كارند، شرط انصاف نيست كه بيهوده كار و غافل باشد.

در ميان اعضا و اندامهاى آدمى، آن كه بيشتر از همه در معرض بيهودهكارى است، «زبان» است. و البته زبان، ترجمان جان است و دريچهاى است بر بيرون، و «از كوزه همان برون تراود كه در اوست.»

در فرهنگ دين، در باب زبان، سخن فراوان آمده است. اگر آنچه در اين باره آمده است، يك جا جمع شود، بسيار تعجب برانگيز و گاه وحشتزا يو حيرتآور است. مث: در روايات اهل عصمت - عليهمالسلام - آمده است كه: هيچ عضوى از اعضاى آدمى، ناسپاستر از زبان نيست. از اسباب اصلى ورود انسان به جهنم، زبان است، هيچ عضوى همانند زبان، سزاوار محبوس شدن نيست ... .

چه بسيار از قواى فكرى و ذخائر ذهنى آدميان كه با وراجيهاى ابلهانه و سخنان بوالهوسانه، تباه مىشوند! همان نيروهايى كه مىتوانستند منشاء آثار ارزنده فراوانى باشند. اشخاص پرگو، فرصتى براى تفكر و يژرفانديشى نمىيابند و معمو افرادى سطحى و سبك مغز هستند.

در معارف اسلامى، از بيهودهگويى و بيهودهكارى، به «لَغْو» تعبير شده است. اميرمؤمنان - عليهالسلام - براى شناختن سخن لغو، يك معيار كلّى و فراگير به دست دادهاند. آن معيار اين است كه: هر سخنى كه «خدايى رنگ» نباشد، لغو است:

«كُلُّ قَوْل لَيْسَ فيهِ لِلّهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ:

هر سخنى كه در آن يادى از خداوند نباشد، لغو است.»

اين معيار، بر كردار و رفتار و ديگر شؤون حيات آدمى نيز قابل تطبيق است; يعنى هر علمى و هر اقدامى و حتّى هر نيّت و انديشهاى كه در مسير وصول به رضا و لقاى خداوند نباشد و نردبان عروج انسان به سوى كمال نشود، لغو و بيهوده است.

بيهودهگرايى، به هر شكل و هر اندازه، در حيات آدمى و روح و جسم او و جامعه انسانى، تأثيرى ناخجسته دارد. مؤمنان و پارسايان، كه خواهان سعادت جاودانهاند، از بيهودهگرايى دورى مىگزينند. خداوند رحمان، مؤمنان رستگار را اين گونه توصيف فرموده است:

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَهُمْ... عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ:

به راستى كه مؤمنان، رستگار شدند; آنان كه ... از بيهودگى دورى مىگزينند.» .

فرجام هولناك!

داوند به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. أَصْبَحَ قَلْبُكَ قاسياً. وَ أنْتَ لِعَظَمَةِ اللهِ ناسياً.

2. فَلَوْكُنْتَ بِاللهِ عالِماً وَ بِعَظَمَتِهِ عارِفاً، لَمْ تَزَلْ مِنْهُ خائِفاً وَ لِوَعْدِهِ راجياً.

3. وَيْحَكَ! كَيْفَ لاتَذْكُرُ لَحَدَكَ وَ انْفِرادَكَ فيهِ وَحْدَكَ؟!

اىفرزندآدم!

1. دلت سخت شده و قلبت را قساوت فراگرفته است، زيرا شكوه و عظمت خداوند را از ياد بردهاى.

2. پس، اگر خداوند را مىشناختى و به عظمت او معرفت مىداشتى، همواره از وى هراسناك بودى و به وعده و نويدهايش اميد مىبستى.

3. واى بر تو! چگونه است كه «لَحَدِ» خويش و تنهايىات در آن را به ياد نمىآورى [و به آن جايگاه پرخطر و آن فرجام هولناك، در حفره قبر، نمىانديشى]؟!

آفرينش آدمى به گونهاى است كه همواره نيازمند «هشدار» و «بشارت» است. اگر رعد هشدار و كوس بيدار باش، جان انسان را نلرزاند، غفلت بر او چيره مىشود و از كاروان سعادت عقب مىماند. و نيز اگر نواى دلنواز بشارت و نويد اميدبخش، گوش دل آدميان را نوازش ندهد، نوميدى بر آنان سايه مىافكند و چهره هستى را چنان تيره و تار مىبينند كه راهى به سوى نور و نجات نمىيابند و از تلاش براى وصول به سعادت باز مىمانند.

اين دو عنصر سازنده، يعنى هشدار و بشارت، در همه مراحل تربيت انسان و شكوفا شدن لياقتهاى ذاتى او و رشد و نماى استعدادهايش، و نيز در تكامل و اعتدال و اعتلاى جامعه، نقشى بسيار موثر دارند.

از اين رو، در فرهنگ اديان آسمانى، بخصوص قرآن كريم و گفتارها و نوشتارهاى معصومان(عليهم السلام) هميشه اين دو، توأمان آمدهاند; حتى خداوند، دو صفت از اوصاف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رايكى «مُبَشِّر» (بشارتدهنده) و ديگرى «مُنْذِر» (هشداردهنده)، بيان فرموده است. .

بازتاب كردار

روردگار جهانيان به آدميان مىفرمايد:

يابْنَ آدَمَ!

1. كُنْ كَيْفَ شِئْتَ، كَماتَدينُ تُدانُ

2. مَنْ رَضيَ مِنَ اللهِ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ، قَبِلَ اللهُ مِنْهُ الْيَسيرَ مِنَ الْعَمَلِ.

3. وَ مَنْ رَضيَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ، خَفَّتْ مَؤُونَتَهُ وَ زَكَتْ مَكْسَبَتُهُ وَ خَرَجَ مِنْ حَدِّالْفُجُورِ.

اىفرزندآدم!

1. هر گونه كه مىخواهى باش، [امّا بدان كه] همانگونه كه بدهى، مىگيرى [و هر چه بكارى، همان را مىدَرَوى و هر سان عمل كنى، به همان سان با تو رفتار مىشود].

2. كسى كه از خداوند به رزق و روزى اندك راضى باشد، خدا - نيز - عمل اندك وى را مىپذيرد.

3. و آن كه به حلالِ اندك، راضى باشد، سنگينى دوشش و هزينه زندگىاش سبك مىگردد و كسب و كارش پاكيزه مىشود و از مرز گناهان و ناپاكيها بيرون مىرود.

قانون «كيفر و پاداش»، از قوانين حتمى و پايدار نظام آفرينش است. كيفر اعمال ناشايست تبهكاران، دامن آنان را مىگيرد و پاداش كردار خجسته نيكوكاران، جان آنان را خرّمى و نزهت مىبخشد و خداوندِ حكيم و رحيم، هيچ عمل نيكو و يا كردار ناشايست را بىپاداش و كيفر نمىگذارد، منتها، اين جهان، گنجايش كافى ندارد و آدميان در دنيا ظرفيت و تحمل پذيرش پارهاى از كيفرها و پاداشها را ندارند. از اين رو، در مرحله بعدى زندگانى، در جهان آخرت، پاداش و كيفر كامل خويش را در مىيابند.

اگر:




  • اين جهان كوه است و فعل ما ندا
    سوى ما آيد نداها را صدا



  • سوى ما آيد نداها را صدا
    سوى ما آيد نداها را صدا



جهان ديگر كوهى است بزرگتر و انعكاس رفتار و كردار و حتّى نيّتهاى ما، در مقياسى بزرگتر، به سويمان باز مىگردد.

/ 7