زشتها را خوب بنمايد شَرَه
صد هزاران نام خوش را كرد ننگ
صد هزاران زيركان را كرد رنگ
نيست چون شهوت بَتَر ز آفاتِ ره
صد هزاران زيركان را كرد رنگ
صد هزاران زيركان را كرد رنگ
گواهان آدميان
داوند به آدمى مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! 1.مَلائِكَتي يَتَعاقَبُونَ بِالَّيْلِ وَالنَّهارِ لِيَكْتُبُوا عَلَيْكَ ما تَقُولُ وَ تَفْعَلُ مِنْ قَليلِكَوَكَثيرِكَ. 2. فَالسَّماءُ تَشْهَدُ بِما رَأَتْ مِنْكَ. 3. وَالأَْرْضُ تَشْهَدُ عَلَيْكَ بِما عَمِلْتَ عَلى ظَهْرِها. 4. وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ يَشْهَدْنَ عَلَيْكَ بِما تَقُولُ وَ تَفْعَلُ. 5. وَ أَنَا مُطَّلِعٌ عَلىمَخْفيّاتِ خَطَراتِ قَلْبِكَ. 6. وَ لاتَغْفَلْ عَنْ نَفْسِكَ. 7. فَإِنَّ لَكَ فِي الْمَوْتِ شُغْلٌ شاغِلٌ. 8. وَ عَنْ قَليل أَنْتَ راحِلٌ. 9. وَ كُلُّ ما قَدَّمْتَهُ مِنَ الْخَيْرِ وَالشَّرِ حاصِلٌ بِلازيادَة وَ نُقْصان. ي10. وَ تَسْتَوفي غَداً ما كُنْتَ فاعِ. اىفرزندآدم! 1. فرشتگانم [كه مأموران منند]، شب و روز در پى تواَند و مراقب اعمالتو، تا آنچهرا مىگويى و انجاممىدهى، چهكم و چهزياد، بنويسند. 2. و آسمان ـنيزـ آنچه از تو ببيند، شهادت مىدهد. 3. و زمين ـهمـ به آنچه روى آن انجام مىدهى گواهى مىدهد. 4. و خورشيد و ماه و ستارگان ـنيزـ بر گفتار و كردارت گواهند. 5. و من ـخودـ بر انديشههاى پنهانى قلبت آگاهم. 6. و [اكنون كه چنين است و گواهان گوناگون احاطهات كردهاند و همگى مراقب تواَند، پس] خودت ـنيزـ از خويشتن غافل مباش. 7. زيرا مرگ [در پيش است] و گرفتارى فراوان در انتظار تو است [و به توشه بسيار نيازمندى]. 8. و هنگامه كوچ و رحلت تو نزديك است. 9. و آنچه را از پيش فرستادهاى، چه نيكى و چه بدى، بى كم و كاست، آماده است. 10. و فردا[در آيندهاى نزديك]ي آنچه را عمل كردهاى كام درمىيابى. ما آدميان در جهانى زندگى مىكنيم كه چشمانى تيزبين و هميشهبيدار، نظارهمان مىكنند و تمامى گفتار و رفتار و كردارمان را ـبا دقت و امانتـ ثبت و ضبط مىنمايند. پديدههاى پيرامون ما، آيتها و مأموران خداوندند و همگى سميعند و بصيرند و هوشمند، گرچه با نامحرمان، خاموشند:
جملهْ اجزاء، در تحرّك، در سكون
جملهْ اجزاءِ زمين و آسمان
«ما سميعيم و بصيريم و هُشيم
خامشيم و نعره تكرارمان
چون شما سوى «جمادى» مىرويد
آگه از جان «جمالى» كى شويد؟!
ناطقان كه: «إِنّا إلَيْهِ راجِعُون.»
با تو مىگويند روزان و شبان:
با شما نامحرمان ما خامُشيم
مىرود تا پايتخت يارمان.»
آگه از جان «جمالى» كى شويد؟!
آگه از جان «جمالى» كى شويد؟!
اللّه تويى، از دلم آگاه تويى
گر مورچهاى دم زند اندر ته چاه
آگه زِ دَمِ مورچه در چاه تويى
درمانده منم، دليل هر راه تويى
آگه زِ دَمِ مورچه در چاه تويى
آگه زِ دَمِ مورچه در چاه تويى
رياضت و معرفت
داوند سبحان به انسان مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! 1. تَوَرَّعْ; تَعْرِفْني. 2. وَ تَجَوَّعْ; تَرَني. 3. وَاعْبُدْني; تَجِدْني. 4. وَتَفَرَّدْ; تَصِلْني. اىفرزندآدم! 1. پارساباش و از حرامها دورىگزين، تامرا بشناسى و به من معرفت يابى. 2. و گرسنگى بكش [و از پرخورى بپرهيز] تا مرا ببينى [و به معرفت شهودى برسى]. 3. و مرا عبادت كن، تا مرا بيابى. 4. و تنهايى گزين [و از درآميختن فراوان با مردمان بپرهيز] تا به من برسى. پا فرانهادن از مرزهاى ممنوع الهى و آلودن دست و دل و اندام به گناهان و آلودگيها، پردهاى ضخيم در برابر بصيرت آدمى مىافكند و غبارى غليظ در مقابل ديده عقل و قلب او مىپراكند و بينش وى را به انحراف مىكشاند; به گونهاى كه حصول معرفت و وصول به سعادت را برايش دوردست و يا دست نايافتنى مىكند. از «حرامها» كه بگذريم، ارتكاب «مكروهها» و نيز افراط در پارهاى از «مباحها» هم ناهمواريهايى در مسير تكامل انسان پديد مىآورند; پرخورى، پرخوابى، درآميختن فراوان با مردمان، سخن گفتن فراوان، كم ارج نهادن به عبادت و نيايش و مناجات با خداوند، از اين قبيلند. همچنان كه دستيابى به گوهرهاى ارزشمند، بهايى گران مىخواهد، وصول به مقامهاى ارجمند معنوى و انسانى نيز مجاهدتى ستُرگ مىطلبد. «بهشت را به بها دهند، نه به بهانه»! بىپروايى و بى مبالاتى در حرامها و مكروهها و حتى مباحها و برآوردن خواهشهاى بىحدّ و حصر غرائز لجام گسيخته كجا، و رسيدن به مقامهاى عالى معنوى و تحصيل بصيرت و معرفت كجا؟! صلاح كار كجا و من خراب كجا؟ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟!
پر خور و پر خواب و پر گو و جليس اين و آن
لا جَرَم با جهل و غفلت هست دائم همعنان!
لا جَرَم با جهل و غفلت هست دائم همعنان!
لا جَرَم با جهل و غفلت هست دائم همعنان!
كاشكى از غير تو آگه نبودى جان من
خود ندانستى به جز تو جان معنا دان من
خود ندانستى به جز تو جان معنا دان من
خود ندانستى به جز تو جان معنا دان من
«انسان»; خداگونهاى بى همتا
داوند سبحان به انسان مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! 1. أَنَاغَنيٌّلاأَفْتَقِرُ;أَطِعْنيفيماأَمَرْتُكَ،أَجْعَلْكَغَنيّاًلاتَفْتَقِرُ. 2. ... أَنَاحَيٌّلاأَمُوتُ;أَطِعْنيفيماأَمَرْتُكَ،أجْعَلْكَحَيّاً لاتَمُوتُ. 3. أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ;أَطِعْنيفيما أَمَرْتُكَ، تَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونُ. اىفرزندآدم! 1. من بى نيازى هستم كه هرگز فقير نمىشوم; مرا در آنچه به تو امر كردهام اطاعت كن،تا چنان بىنيازت كنم كه فقير نشوى. 2. ... من زندهاى هستم كه هرگز نمىميرم; مرا در آنچه به تو امر كردهام اطاعت كن، تا چنان زندهات بدارم كه هرگز نميرى. 3. من [هرگاه به پديد آمدن چيزى اراده كنم] به هر چه بگويم «ايجاد شو»، بىدرنگ ايجاد مىشود; مرا در آنچه به تو امر كردهام، اطاعت كن [تا نيرويى دهمت كه] به هرچه بگويى «ايجاد شو»، ايجاد گردد! گوهر اصيل وجود آدمى، «خداوَش» است. روح او نفحهاى از نَفَحات الهى است. نيرويى از قدرت بىانتهاى خداوند در وجود وى به وديعت نهاده شده است. كرامت و منزلتى كه آفريدگار به اين آفريده برگزيده خويش عطا فرموده، به هيچ يك از آفريدگان ديگر نبخشيده است. آفاق وسيعى را كه براى تكامل و بالندگى، پيشِ روى آدميان گشوده، براى هيچ كدام از موجودات هستى نگسترده است. راههايى «از اوج آسمان» را كه به روى انسان باز كرده، حتى بر فرشتگان نيز نگشوده است; حتى بر ملائك مقرّب خويش، مانند جبرئيل امين! مگر نه آن است كه جبرئيل، در سفر معراج، نتوانست پيامبر اكرم(ص) را تا پايان سفر همراهى كند و دنباله سفر را پيامبر به تنهايى پيمود؟ «رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند»! اما اين منزلت رفيع، به گزاف، به آدمى عطا نشده است، بلكه بهايى ارجمند مىطلبد. و آن بها، «عبوديّت» است; پرستشى ناب، حفظ پيوند با خداوند، سر به فرمان پروردگار بودن، حرمت حريم كبريايى خداوند را پاس داشتن... و آن گاه است كه «انسان»، مظهر شوكت «خداى سبحان» مىشود و نيرو و فيض خداوند، در وجود او تجلّى مىيابد و جلوهگاه اَسماى حُسناى الهى مىگردد و جوهره «عبوديّت» كه همانا «ربوبيّت» است، در وجود وى جلوهگر مىشود: «اَلْعُبُوديَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبيَّةُ: بندگى خداوند، گوهرى است كه مغز و باطنش، خداگونگى است.» گَر به «خود» آيى، به «خدايى» رسى!
يك لحظه كسى كه با تو دمساز آيد
از كوى تو گر سوى بهشتش خوانند
هرگز نرود، و گر رود باز آيد!
يا با تو دمى همدم و همراز آيد
هرگز نرود، و گر رود باز آيد!
هرگز نرود، و گر رود باز آيد!
اوصاف ستوده
داوند رحمان به مردمان مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! 1. هَلْ أَدَّيتُمْ فَرائِضي كَما أَمَرْتُكُمْ؟ 2. وَ هَلْ واسَيْتُمُ المَساكينَ بِأَموالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ؟ 3. وَ هَلْ أَحْسَنْتُمْ إِلىمَنْ أَساءَ إِلَيْكُمْ؟ 4. وَ هَلْ عَفَوتُمْ عَمَّنْ ظَلَمَكُمْ؟ 5. وَ هَلْ وَصَلْتُمْ مَنْ قَطَعَكُمْ؟ 6. وَ هَلْ أَنْصَفْتُمْ مَنْ خانَكُمْ؟ 7. وَ هَلْ كَلَّمْتُمْ مَنْ هاجَرَكُمْ؟ 8. وَ هَلْ أَدَّبَتُمْ أَوْلادَكُمْ؟ 9. وَ هَلْ سَأَلْتُمُ الْعُلَماءَ مِنْ أَمرِ دينِكُمْ وَ دُنْياكُمْ؟ 10. فَإِنّي لاأَنْظُرُ إِلى صُوَرِكُمْ وَلاإِلى مَحاسِنِكُمْ وَ لـكِنْ أَنْظُرُ إِلى قُلُوبِكُمْ وَ أَعْمالِكُمْ وَ أَرْضى مِنْكُمْ بِهذِهِ الْخِصالِ. اىفرزندانآدم! 1. آيا واجبات مرا همان گونه كه فرمانتان دادم، انجام داديد؟ 2. و آيا به وسيله مالها و جانهاتان با بينوايان به مساوات و برابرى رفتار كرديد؟ 3. و آيا به كسى كه با شما بدرفتارى كرد، نيكى كرديد؟ 4. و آيا كسى را كه[از سر نادانى] به شما جفا كرد، بخشيديد؟ 5. و آيا با كسى كه[از سر غفلت و جهل] از شما پيوند بريد، پيوستيد؟ 6. و آيا با كسى كه به شما خيانت كرد، به انصاف رفتار كرديد؟ 7. و آيا با كسى كه به شما قهر ورزيد، سخن گفتيد[وبا او از در آشتى درآمديد]؟ 8. و آيا فرزندانتان را [به نيكى] ادب كرديد؟ 9. و آيا از عالمانِ [راستين] درباره مسائل دين و دنياتان پرسيديد؟ 10. پس [آگاه باشيد كه] من به صورتها و خوبيهاى ظاهرىتان نمىنگرم; بلكه به دلها و كردارتان مىنگرم، و به اين اوصاف ستوده و رفتار پسنديده [كه بيان شد] از شما خشنود و راضى مىشوم. عقيده وايمان، بدون رفتار و كردار پسنديده و اوصاف ستوده، همانند «روح بىجسم» است; همچنان كه كردار و اوصاف نيكوى بدون عقيده و ايمان نيز، به سان «جسم بىروح» است. در جاىْجاى قرآنكريم، واژگانِ «ايمان» و «عمل صالح»، توأمان آمدهاند; هرگاه سخن از ايمان و مؤمنان به ميان آمده است، عمل و صالحان نيكوكردار نيز در پى آن نمايانند.از آفتهايى كه همواره گريبانگير پيروان اديان الهى بوده و هست، «يكسونگرى» و «يكسو گرايى» است; گرفتن يك جانب و رهانيدن جانب ديگر، پذيرش يك بعد و طرد بعد ديگر...اسلام و همه اديان الـهى ـكه تمامى اديان، همانا اسلامندـ آن گاه سعادتى فراگير را ثمر مىدهند كه همه قوانين و ابعاد و اجزايشان، بى تحريف و تخريب، مراعات گردند.دل از اغيار خالى كن چو قصد كوى ما دارىنظر بر غير مگشا چون هواى روى ما دارى ارجمندترين ثمره اين مراعات همه جانبه، «انسان كامل» است و والاترين هدف انسان كامل، جلب رضاى خداوند است و تقرّب به آن ذات اقدس ـجَلَّ وَ عَلاـ . .ناهمگونى درون و برون
داوند به آدمى مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! 1. كَمْ تَقُولُ: «اللّهُ! اللّهُ!» وَ في قَلْبِكَ غَيْرُ اللّهِ؟! 2. وَ لِسانُكَ يَذْكُرُ اللّهَ وَ تَخافُ غَيْرَ اللّهِ وَ تَرْجُو غَيْرَ اللّهِ; وَ لَوْ عَرَفْتَ اللّهَ، لَما أَهَمَّكَ غَيْرُ اللّهِ. 3. وَ تُذْنِبُ وَ لاتَسْتَغْفِرُ. 4. فَإِنَّ الاِْسْتِغْفارَ مَعَ الاِْصْرارِ، تَوْبَةُ الْكاذِبينَ. 5. وَ مارَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ. اىفرزندآدم 1. چقدر «اللّه! اللّه!» مىگويى، در حالى كه در قلبت غير اللّه است؟! 2. و زبانت اللّه مىگويد، و تو از غير خدا مىترسى و به غير خداوند اميد مىبندى; و اگر اللّه را مىشناختى، از غير خدا واهمه نمىداشتى و به غير او اهتمام نمىورزيدى. 3. و گناه مىكنى و استغفار [و توبه راستين] نمىنمايى. 4. پس، راستى كه استغفار و توبهاى كه همراه با پافشارى بر گناهان و ادامه معاصى باشد، «توبه دروغگويان» است. 5. و [بدان كه] پروردگارت،ستم كننده بر بندگان نيست [بلكه با مؤمنان و صالحان، به لطف و عنايت عمل مىكند و توبه گران راستين را مىبخشايد و پاداش مىدهد; و امّا نامؤمنان و ناصالحان را كيفر مىدهد و توبه كنندگان دروغين را نمىبخشايد]. از شگفتيهاى احوال آدميان اين است كه بيشترين نيرنگ را با كسى مىبازند كه هيچ نيرنگى در او كارساز نيست! خداوند از خود ما به احوال و افكار و كردارمان آگاهتر است و پيش از آن كه انگيزهاى در انديشهمان صورت پذيرد و هدفى در فكرمان ترسيم گردد، او بدان آگاه است. آفريدگار عليم،از خفاياى درونمان و امواج انديشههامان و مكنونات دلهامان، داناتر از خودمان است; پس، ما را چه مىشود كه با او از درِ مكر در مىآييم؟! آيا خُدعه ورزى با خداوند و «خدا فريبى»، عين «خودفريبى» نيست؟! گوئيا باور نمىدارند روز داورىكين همه قلب و دغل در كار داور مىكنند! هرگاه فرصتى بيابيم ـاگر بيابيمـ و در ژرفناى وجود خويش به كاوش بپردازيم ـاگر بپردازيمـ به وضوح وبا تعجّب و تأسّف در مىيابيم كه بسيارى ازگفتار و كردارمان ـكه به ظاهر، خدايى رنگاندـ به واقع، نيرنگآلودند و يا ريا اندود! آيا اگر «بُهلول»ى يافت شود و ناممان را از سَرْ دَرِ مسجدى ـكه به ظاهر براى خدا بنا كردهايمـ حذف كند و نام ديگرى بر آن نهد، برنمىآشوبيم؟!
آن كه چو پسته ديدمش همه مغز
پارسايانِ روى در مخلوق
پشت بر قبله مىكنند نماز!
پوست بر پوست بود همچو پياز
پشت بر قبله مىكنند نماز!
پشت بر قبله مىكنند نماز!
بس كن اين ياوه سرايى، بس كن
مخلصان لب به سخن وا نكنند
تو خطا كارى و حق آگاه است
حيله گر! زهد نمايى بس كن
تا به كىْ خويش ستايى؟ بس كن
بر كَن اين ثَوبِْ ريايى، بس كن
حيله گر! زهد نمايى بس كن
حيله گر! زهد نمايى بس كن
ثمرات عبادت و آفات غفلت
داوند به آدمى مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! تَفَرَّغْ لِعِبادَتي; لـِ : 1. أَمْلاََ قَلْبَكَ غِنىً ، 2. وَ يَدَكَ رِزْقاً ، 3. وَ جِسْمَكَ راحَةً. و َ لاتَغْفُلْ عَنْ ذِكْري; فـَ : 1. أَمْلاََ قَلْبَكَ فَقْراً ، 2. وَ بَدَنَكَ تَعَباً ، 3. وَ صَدْرَكَ غَمّاً وَ هَمّاً ، 4. وَ جِسْمَكَ سُقْماً ، 5. وَ دُنْياكَ عُسْرَةً. اىفرزندآدم! خويشتن را براى عبادت من، فارغ البال كن و خالصانه به پرستشم بپرداز تا اين كه: 1. قلبت را سرشار از بىنيازى كنم. 2. و دستانت را پر از رزق و روزى نمايم. 3. و بدنت را در راحتى و آسايش قرار دهم. و از ياد من غافل مشو; چرا كه اگر از ذكر من غفلت ورزى: 1. قلبت را مملوّ از فقر و نياز مىكنم. 2. و بدنت را به سختى و خستگى دچار مىسازم. 3. و سينهات را پر از اندوه و تشويش مىنمايم. 4. و جسمت را بيمار مىگردانم. 5. و دنيا و زندگانى اين جهانت را در تنگنا و سختى قرار مىدهم. اگر آدمى وظيفهمند است كه راه تكامل را بپويد و خويشتن را هرچه بيشتر به قله كمال، نزديك و نزديكتر كند; رهتوشه اصلى اين راه، عبادت است و ذكر خداوند. بدون پرستش و نيايش، وصول به هدف اعلاى آفرينش، ممكن نيست. ساييدن جبين بر خاك عبوديت، در پيشگاه ربّ العالمين و سرودن سرودهاى عاشقانه و نغمههاى عارفانه و سپردن سر و جان به خداى سبحان، شيوه مستمر سالكان و عارفان است; همانان كه هدف آفرينش انسان را دريافتهاند و به يقين عقلى و قلبى دانستهاند كه غناى نفس و حيات خجسته و آسايش حقيقى در گرو سرسپارى به بارگاه ربوبى خداوند است و بس، و به وضوح پى بردهاند كه عبوديت خالصانه، سعادت جاودانه دو جهان را ثمر مىدهد. اوقات خوش آن بود كه با «دوست» به سر رفتباقى همه بىحاصلى و بىخبرى بود! و از سويى ديگر، غفلت و يا تغافل از ياد پروردگار و دل ندادن به عبادت او، پديدآورنده هر گونه تباهى است; فقرجان، آشفتگىروان، اندوه جانكاه، تنگى زندگى، حِرمان لذّت اُنس بامحبوب، عدم وصول به منزلت منيع آدميّت... و سرانجام: محروم ماندن از نعمت معنويت و حيات طيّبه دو جهان. پناه بر خداى رحمان، از شرّ هواى نفس و شيطان، و حِرمان از سعادت دو جهان!دامْ سخت است، مگر يار شود لطف خداورنه آدم نبَرد صرفه ز شيطان رجيم .فرو افتادن پردهها!
داوند به آدمى مىفرمايد: يَابْنَآدَمَ! 1. اَلْمَوْتُ يَكْشِفُ أَسْرارَكَ. 2. وَالْقيامَةُ تَبْلُو أَخْبارَكَ. 3. وَالْكِتابُ يَهْتِكُ أَسْتارَكَ. 4. فَإِذا أَذْنَبْتَ ذَنْباًصَغيراً فَلاتَنْظُرْ إِلى صِغَرِه وَلـكِنِ انْظُرْ إِلى مَنْ عَصَيْتَهُ! ي5. وَإِذا رُزِقْتَ رِزْقاً قَلي فَلا تَنْظُرْ إِلى قِلَّتِه وَلـكِنِ انْظُرْ إِلى مَنْ رَزَقَكَ!. اىفرزندآدم! 1. مرگ، اسرارت را آشكار مىكند. 2. و قيامت، خبرهاى پنهانىات را فاش مىسازد. 3. و نامه اعمال و پرونده كردار، پردههايت را مىدَرَد. 4. پس، اگر گناه كوچكى كردى; به كوچكى گناهت منگر، بلكه به [بزرگى] كسى بنگر كه عصيانش كردهاى! 5. و هنگامى كه رزق و روزى اندكى به تو داده شد، به كمى و اندكى آن منگر; بلكه به [عظمت] كسى بنگر كه روزىات داده است! گناه، شوم است و چونان سمّى مهلك در شريان حيات بدْفرجام معصيتكاران، جريان مىيابد و بناى سستْ بنيان زندگى آنان را ويران مىسازد; اما قبيحترين و دهشتناكترين چهره گناه، در «جرأت و جسارت آدمى در برابر خداوند» نمايان مىشود! انسان عاصى، گويا به خداوند اعلان جنگ مىدهد و بىباكى خويش را از قهر و كيفر وى و بىشرمى خود را از خدا ابراز مىدارد و يا گويى خداوند را نابينا و يا ناتوان مىانگارد! وگر نه، چگونه است كه اگر بندهاى از آفريدگان خدا و حتّى كودكى صاحب تشخيص [مميّز] ما را بنگرد، از انجام كارهاى زشت، خوددارى مىكنيم و حياى از او مانعمان مىشود؟!
آن زمانى كه كنى قصد گناه
شرم دارى; ز گنه درگذرى
شرم بادت ز خداوند جهان
كه بُوَد شاهد اسرار نهان!
گر كند كودكى از دور نگاه
پرده عفّت خود را ندرى
كه بُوَد شاهد اسرار نهان!
كه بُوَد شاهد اسرار نهان!
و اى اگر پرده ز اسرار بيفتد روزى
فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است
فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است
فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است
چه كنم تا به سر كوى تواَم راه دهند؟
كاين سفر، توشه همى خواهد و اين ره دور است.
كاين سفر، توشه همى خواهد و اين ره دور است.
كاين سفر، توشه همى خواهد و اين ره دور است.