پيشگفتار - از اوج آسمان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از اوج آسمان - نسخه متنی

علی اکبر مظاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علىاكبرمظاهرى

تقديم به: جوانان، كه تشنگان حقيقتاند و معلّمان و مربّيان، كه پاسداران امانتاند و عالِمان و مبلّغان،كه بيانگر معارف شريعتاند و همه آنان كه جوياى سعادتاند...

پيشگفتار

اگر پنجرههاى آسمان به روى آدميان بسته شود و نَفَحات رحمانى و نسيمهاى لطيف الهى، جان مردمان را ننوازد، دلهاشان مىپژمُرَد و انديشههاشان پر مىريزد و چشمههاى عاطفهشان مىخشكد و عقلهاشان رو به نقصان مىنهد. رحمت خداوندى همواره چونان آبشارى سرشار، «از اوج آسمان» بر سر و جان جهانيان فرو مىريزد و نَفَحات جانفزاى رحمانى، در همه روزگاران، بر پهندشت حيات انسان مىوزد و بر شاخسار بوستان زندگى، شكوفههاى طراوت مىشكوفاند، تا عطر معنوىشان، مشام جان را صفا دهد و منظر دلربايشان،نزهت آفريند.

پيامبر اسلام ـ كه درود خداوند بر او و خاندانش باد ـ فرمود:

«أَلا! إِنَّ لِرَبِّكُمْ في أَيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ، أَلا! فَتَعَرَّضُوا لَهاوَلا تُعْرِضُوا عَنْها :

آگاه باشيد كه در روزگاران شمايان، نفحات و نسيمهايى از جانب پروردگارتان مىوزد; هشيار باشيد و خويشتن را در مسير و معرض آنها نهيد و از آنها روى برمتابيد.»




  • گفت پيغمبر كه نَفْحَتهاى حق
    گوش هُش داريد اين اوقات را
    نفحهاى آمد شما را ديد و رفت
    نفحه ديگر رسد هشيار باش!
    تا از اين هم وانمانى، خواجه تاش



  • اندر اين ايّام مىآرَد سَبَق
    در رباييد اينچنين نفحات را
    هر كه را مىخواست جان بخشيد و رفت
    تا از اين هم وانمانى، خواجه تاش
    تا از اين هم وانمانى، خواجه تاش



آرى، باران رحمت، پيوسته، «از اوج آسمان» بر ما خاكيان فرو مىبارد و نور معرفت، از جهان برين به خاكستان پايين مىتابد; امّا نهادن جان در مسير نسيم و گستردن كشتزار دل به روى باران و گرفتن آيينه قلب در برابر تابش نور، بر خود ماست.تو دو ديده فروبندى و گويى: «روز روشن كو»؟زند خورشيد بر چشمت كه: «اينك من! تو در بگشا.»

حكمتهاى قدسى

«احاديث قدسى»، از نَفَحات و الطاف لطيف الـهىاند، كه دلها را صفا مىبخشند و حكمتهاى نابى هستند كه انديشهها را صيقل مىدهند، و مفاهيم ژرفىاند كه فرزانگى مىآفرينند.

«حديث قدسى»، روايت عشق است و عرفان و معرفت. در احاديث قدسى، حلاوتى سرمست كننده و شورى شعورآفرين نهفته است و خوف و رجاء، خشيت و رحمت، شور و شعور، حماسه و عرفان، زهد و تلاش، حكمت و حيرت، و صلابت و رأفت، در هم آميختهاند.

هنگام مطالعه اين احاديث و تدبّر در آنها و مأنوس شدن با اين وديعههاى ژرفناى الهى، گاهى اشك شوق، ديدگان را فرا مىگيرد و گاهِ ديگر، خوف و خشيت، دل را مىلرزاند; زمانى چنان رشتههاى علاقه به دنيا، در دل، از هم مىگسلند كه تاب ماندن در بين مردمان از آدمى سلب مىشود و ميل سرنهادن به كوه و بيابان در او پديد مىآيد، و زمانى ديگر، انديشه هدايت مردمان و خدمت به خلق، وى را چونان رهبرى هدفمند، دليرى مىبخشد! اين «حكمتهاى قدسى» گاهى حيرت و شيدايى مىآفرينند و وقت ديگر، فرهنگ و فرزانگى مىافزايند.

سيمايى كه «احاديث قدسى» براى انسان كامل و يا كمالجو مىنمايانند، سيمايى است داراى ابعاد گوناگون: انسانى بر فراز قلّههاى رفيع كمال; عارف، عابد، عالِم، عامل، زاهد، مجاهد، پارسا، دلير، عاشق، خائف، خاشع، حكيم، فرزانه، داراى انديشهاى بالنده، عقلى نيرومند، قلبى لطيف چون شبنم، و سينهاى ستبر به سان صخرههاى سترگ و استوار...




  • آن راه كه راه عالَم عرفان است
    بر هر گامى هزار دل، حيران است
    در هر قدمى هزار سر، گردان است



  • تا پيش نيايدت، بنتوان دانست
    در هر قدمى هزار سر، گردان است
    در هر قدمى هزار سر، گردان است



پرسشى و پاسخى

شايد اين پرسش، پيشتر برايتان مطرح بوده است و يا اكنون كه اين مطالب را در باب ارجمندى احاديث قدسى مىخوانيد، در ذهنتان پديد آيد كه: چرا احاديث قدسى، با اين همه ارزش و منزلت، تاكنون ناشناخته ماندهاند; در گفتارها و نوشتارها كمتر از آنها بهره مىجويند و در جامعه، به ندرت مورد تفسير و تحقيق و استفاده قرار مىگيرند؟

اين پرسش، تأمّلها و پاسخهايى را مىطلبد، كه در اينجا تنها به يكى از آنها اكتفا مىشود:

احاديث قدسى ـكه سخنان خداوند است با اولياى خودـ به خاطر ويژگيهاشان و مخاطبان خاصشان، براى هر كسى قابل فهم و تحمّل نيستند و نياز به آمادگى و زمينه پيشين دارند; هم براى شنونده و خواننده و هم براى گوينده و نويسنده; بر خلاف پارهاى از احاديث غير قدسى، كه مخاطبان آنها، عموم مردم بودهاند.

البته اين پاسخ، توجيهى براى رفع مسؤوليت و نزديك نشدن به احاديث قدسى نيست; بلكه وظيفه اين است كه استعداد استفاده از آنها را در خود پرورش دهيم و در مطالعات و تحقيقات و گفتارها و نوشتارهاى خود، به سراغ آنها برويم، تا ذائقه جانمان و جامعهمان ـبه تدريجـ با شهد حياتبخش اين گوهرهاى ناب، آشنا و آشناتر گردد و از آنها بهره روز افزون ببرد.

در اين دفتر، كه نخستين شماره از سلسله مباحث «حكمتهاى قدسى» است ـبا هدايت و عنايت خداوندـ به تبيين و توضيح برخى از احاديث قدسى پرداختهايم و اميدواريم توفيق ارائه دفترهاى ديگر اين سلسله نيز نصيبمان شود.

از برادر ارجمندمان آقاى «مرتضى بهرامى» كه يارىمان فرمودهاند سپاسگزاريم و از خداوند كريم برايشان پاداش فراوان مىطلبيم.همدلى و همراهى شما خوانندگان ارجمند را ارج مىگذاريم و ديدگاهها و راهنماييهايتان را بر ديده سپاس مىنهيم و از خداوند متعال، توفيق معرفت و طاعت مىطلبيم. على اكبر مظاهرى

قم / مؤسسه فرهنگى ـ انتشاراتى «پارسايان» زمستان 1375 .

بانگ رحيل!

خداوند سبحان خطاب به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. أَكْثِرْ مِنَ الزّادِ، فَإِنَّ الطَّريقَ بَعيدٌ بَعيدٌ.

2. وَجَدِّدِ السَّفيْنَةَ، فَإِنَّ الْبَحْرَ عَميقٌ عميقٌ.

3. وَخَفِّفِ الْحَمْلَ، فَإِنَّ الصِّراطَ دَقيقٌ دَقيقٌ.

4. وَأَخْلِصِ الْعَمَلَ، فَإِنَّ النّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ.

5. وَأَخِّرْ نَوْمَكَ إِلَى الْقَبْرِ.

6. وَفَخْرَكَ إِلَى الْميْزانِ.

7. وَشَهْوَتَكَ إِلَى الْجَنَّةِ.

8. وَراحَتَكَ إِلَى الاْخِرَةِ.

9. وَلَذَّتَكَ إِلَى الْحُورِ العينِ.

10. وَكُنْ لى، أَكُنْ لَكَ.

11. وَتَقَرَّبْ إِلَىَّ بِاسْتِهانَةِ الدُّنْيا.

12. وَتَبَعَّدْ عَنِ النّارِ لِبُغْضِ الْفُجّارِ وَحُبِّ الاَْبْرارِ.

13. فَإِنَّ اللّهَ لايُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ.

اىفرزندآدم!

1. «توشه» را افزون كن، كه «راهِ» [آخرت و رسيدن به سعادت]، دور است دور!

2. و «كشتى» را تعمير كن، كه «دريا» عميق است عميق!

3. و «بار»[هاى اضافى كه در اين سفر به كارت نمىآيند] را فروگذارو سبك گردان، كه «صراط»، باريك و دقيق است دقيق!

4. و «عمل»[و كردار و گفتارت] را خالص گردان، كه «حسابرس» بيناست بينا!

5. و خفتن خويش را به تأخير بينداز و آن را براى درون قبر بگذار!

6. و فخر كردنت را براى هنگامه برپايى «ميزان» [در قيامت] بگذار.

7. و ميل [و برآوردن خواهشهاى دل]ات را براى بهشت واگذار.

8. و راحتى و آسايشت را براى جهان آخرت بگذار.

9. و لذتجويىات را براى [زيستن در كنار] همسران بهشتى واگذار.

10. و براى من باش تا من ـ نيزـ براى تو باشم.

11. و با سبك شمردن دنيا، به من نزديك شو و تقرّب بجوى.

12. و با دشمن داشتن فاجران و بدكاران، وـ نيزـ دوستى با ابرار و نيكان، خويشتن را از آتش، دور بدار.

13. پس [بدان كه] خداوند، پاداش نيكوكاران را تباه نمىسازد.

هوشمندى و فرزانگى چنين اقتضا مىكند كه آدمى، هنگام سفر، زاد و راحله خويش را بررسى كند; مسافت راه و وسيله سفر و توشه راه را ارزيابى نمايد و نيز مدّتْ زمان سفر و ايّام ماندن در مقصد را محاسبه كند و خود را مهيّا سازد. و اگر قصد تجارت و يا اهداى هديه به عزيزى را نيز در سر دارد، كالايى در خور و تحفهاى مناسب فراهم آورد.

آدميان، مهاجرانى هستند كه «بانگ رحيل» هر دم آنان را به كوچ و سفر به سوى مقصد نهايى فرا مىخواند.




  • آيد آنروز كه من هجرت از اين خانه كنم
    رسد آن حال كه در شمع وجود دلدار
    شود آيا كه از اين بتكده، بر بندم رخت
    پر زنان، پشت بر اين خانه بيگانه كنم



  • از جهان پر زده، در شاخ عدم لانه كنم
    بال و پر سوخته، كار شب پروانه كنم]...[
    پر زنان، پشت بر اين خانه بيگانه كنم
    پر زنان، پشت بر اين خانه بيگانه كنم



امير مؤمنان(عليه السلام) بارها و بارها، با صدايى حزين كه از سويداى دل بيدارش برمىآمد و جانهاى خفته و غافل را به هشيارى فرا مىخواند، ندا مىداد:

«تَجَهَّزُوا ـ رَحِمَكُمُ اللّهُ ـ فَقَدْ نُوديَ فيكُمْ بِالرَّحيلِ :

مجهّز و آماده شويد ـ خدايتان رحمت كند ـ كه بانگ رحيل و نداى كوچ در ميانتان سرداده شد»!

مرا در منزل جانان چه امن و عيش، چون هر دمجَرَس فرياد مىدارد كه بربنديد محمله

براى وصول به اهداف عالىِ حيات برين و رسيدن به خواستههاى برتر، بايد از خواهشهاى حقير، درگذشت و با فدا كردن امور كوچك و ناچيز، در راه آرمانهاى بلند و ستُرگ، به سعادت جاويد نائل آمد.




  • گر از پى شهوت و هوى خواهى رفت
    بنگر كه كئى و از كجا آمدهاى
    مىدان كه چه مىكنى، كجا خواهى رفت



  • از من خبرت، كه بى نوا خواهى رفت
    مىدان كه چه مىكنى، كجا خواهى رفت
    مىدان كه چه مىكنى، كجا خواهى رفت






  • اى مرغ چمن! از اين قفس، بيرون شو
    طاووسى و از ديار يار آمدهاى
    ياد آورِ روى دوست شو، مجنون شو .



  • فردوس، تو را مىطلبد، مفتون شو
    ياد آورِ روى دوست شو، مجنون شو .
    ياد آورِ روى دوست شو، مجنون شو .



غفلت چرا؟!

خداوند رحمان به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. إِذاكانَاللّهُ تَعالى قَدْ تَكَفَّلَ لَكَ بِرِزْقِكَ فَطُولُ اهْتِمامِكَ لِماذا؟!

2. وَ إِذا كانَ الْخَلْقُ مِنّي حَقّاً فَالْبُخْلُ لِماذا؟!

3. وَ إِذا كانَ إِبْليسُ عَدُوّاً لي فَالْغَفْلَةُ لِماذا؟!

4. وَ إِذا كانَ الْحِسابُوَالمُرُورُعَلَىالصِّراطِحَقّاًفَجَمْعُالمالِلِماذا؟!

5. وَ إِنْ كانَ عِقابُ اللّهِ حَقّاً فَالْمَعْصيَةُ لِماذا؟!

6. وَ إِن كانَ ثَوابُ اللّهِ تَعالى فِي الْجَنَّةِ حَقّاً فَالاِسْتِراحَةُ لِماذا؟!

7. وَ إِن كانَ كُلُّ شَىْء بِقَضائي وَ قَدَري فَالْجَزَعُ لِماذا؟!

8. لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فَاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتيكُمْ.

اىفرزندآدم!

1. اگر خداوند، رزق و روزىات را به عهده گرفته است، پس نگرانى و تلاش طولانى [و بيجا و حرص بر دنيا] چرا؟!

2. و اگر آفرينش همه اشياء، به راستى از آنِ من است، پس بخلورزيدن چرا؟!

3. و اگر شيطان، دشمن من [و تو] است، پس غفلت چرا؟!

4. و اگر حسابرسى و عبور از صراط، حقّ است، پس جمعكردن مال چرا؟!

5. و اگر كيفر خداوند، حق است، پس گناه كردن چرا؟!

6. و اگر پاداش و ثواب خداوند متعال در بهشت، حق است، پس استراحت [و سُستى] چرا؟!

7. و اگر همه چيز [و تمامى حوادث جهان] به قضا و قَدَر من است، پس بىتابى و جَزَع و فَزَع چرا؟!

8. براى آنچه از دستتان مىرود تأسّف نخوريد و ـنيزـ براى آنچه به شمايان مىدهم شادمانى نكنيد [و مغرور نشويد، زيرا اينها همه وسيله امتحان الـهى است].

كمتر عاملى را مىتوان نشان داد كه چونان «غفلت»، آدمى را به «هلاكت» افكند. منشاء بسيارى از تباهيهاى مردمان و انحطاط جوامع بشرى، غفلت است. از اين روى، اديان الهى، انسان را به هشيارىِ هميشگى فرا مىخوانند و او را از «خودفراموشى» و «خدا فراموشى» بر حذر مىدارند.




  • هر آن كو غافل از حق، يك زمان است
    اگر آن غافلى، پيوسته بودى
    درِ اسلام بر وى بسته بودى



  • در آن دم كافر است، امّا نهان است
    درِ اسلام بر وى بسته بودى
    درِ اسلام بر وى بسته بودى



اين همه تأكيد اسلام بر مراقبت از خويشتن و محاسبه نفس، براى رهانيدن آدميان از دام غفلت است.




  • غير ره دوست، كىْ توانى رفتن؟!
    هر مدح و ثنا كه مىكنى، مدح وى است
    بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟! .



  • جز مِدْحَتِ او كجا توانى گفتن؟!
    بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟! .
    بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟! .



بيهودهتان نيافريدهام!

خداوند رحمان به آدميان مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. إِني لَمْ أَخْلُقْكُمْ عَبَثاً.

2. وَ لا جَعَلْتُكُمْ سُدًى.

3. وَ لا أَنَا بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ.

4. وَ أَنَّكُمْ لَنْ تَنالُوا ما عِندي إِلاّ بِالصَّبْرِ عَلى ما تَكْرَهوُنَ في طَلَبِ رِضائي.

5. وَ الصَّبْرُ عَلى طاعَتي أَيْسَرُ عَلَيْكُمْ مِنَ الصَّبْرِعَلىحَرِّ النّارِ.

6. وَ عَذابُ الدُّنْيا أَيْسَرُ عَلَيْكُمْ مِنْ عَذابِ الاْخِرَةِ.

اىفرزندانآدم!

1. من شمايان را بيهوده نيافريدهام.

2. و به حال خود رهايتان نكردهام.

3. و من از آنچه مىكنيد غافل نيستم.

4. و شمايان به آنچه نزد من [از رحمت و نعمت] است نمىرسيد، مگر با شكيبايى بر ناگواريها در راه طلب رضاى من.

5. و شكيبايى بر طاعت من برايتان آسانتر است از تحمّل سوزندگى آتش دوزخ.

6. و ناگواريهاى اين جهان بر شمايان آسانتر است از عذاب جهان ديگر.

چگونگى نگرش آدمى به«جهان»و«انسان» و نوع جهانبينى او، بر رفتار وى تأثيرى ژرف دارد. «هدفمند» دانستن نظام آفرينش و حكيم و عادل دانستن آفريدگار جهان و انسان، بازتابى آشكار در حيات آدمى دارد و به هدفمندى زندگى او مىانجامد و اعمال و كردار وى را اعتدال و انسجام مىبخشد. و نيز، خداوند را ناظر بر رفتار و گفتار و حتّى انديشه و افكار خويش دانستن و همواره او را مراقب خود يافتن، آثار خجستهاى را ثمر مىدهد; كه «پارسايى» يكى از نمودهاى فرخنده اين بينش عقلى و ايمان قلبى است. و همچنين، اميد بستن به رحمت بىمنتهاى الهى و خوف و خشيت داشتن از كيفر و عذاب تحمّل ناپذير او، و آنگاه تلاش و استقامت براى تحصيل آن رحمت و گريز از اين كيفر، از عوامل مهمّى هستند كه حياتى سعادتمند و فرحناك را براى آدميان به ارمغان مىآورند.




  • بگشاى درى، كه درْگشاينده تويى
    من دست به هيچ دستگيرى ندهم
    كايشان همه فانىاند و پاينده تويى



  • بنماى رهى، كه ره نماينده تويى
    كايشان همه فانىاند و پاينده تويى
    كايشان همه فانىاند و پاينده تويى



به من پناه آوريد!

خداوند رحمان به مردمان مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. كُلُّكُمْ ضآلٌّ إِلاّ مَنْ هَدَيْتُهُ.

2. وَ كُلُّكُمْ مَريضٌ إِلاّ مَنْ شَفَيْتُهُ.

3. وَ كُلُّكُمْ فَقيرٌ إِلاّ مَنْ أَغْنَيْتُهُ.

4. وَ كُلُّكُمْ هالِكٌ إِلاّ مَنْ أَنْجَيْتُهُ.

5. وَ كُلُّكُمْ مُسيئٌ إِلاّ مَنْ عَصَمْتُهُ.

6. فَتُوبُوا إِلَيَّ أَرْحَمْكُمْ.

7. وَ لا تَهْتِكُوا أَسْتارَكُمْ عِنْدَ مَنْ لا يَخْفى عَلَيهِ أَسْرارُكُمْ.

اىفرزندانآدم!

1. همهتان گمراهيد، مگر آن كه من هدايتش كنم.

2. و همهتان بيماريد، مگر آن كه من شفايش دهم.

3. و همهتان بينواييد، مگر آن كه من بىنيازش كنم.

4. و همهتان هلاكيد، مگر آن كه من نجاتش دهم.

5. و همهتان بدكاريد، مگر آن كه من صيانتش كنم و از تبهكارى بازش دارم.

6. پس [اكنون كه چنينيد و بى عنايت من، راه به جايى نمىبريد ]بهسوى من باز آييد [ و بـه دژ استوارم پنـاه آوريد] تا رحمتتان كنم.

7. و پردههاى[عفّت و عصمت] خويش را در پيشگاه كسى كه اسرارتان بر او پوشيده نيست، نَدَريد.

انسان، بدون پيوند با خداوند و آويختن به دامان عنايت او، هيچ است; همانند قطره دور افتاده از دريا، كه هيچش قرار و امان نيست و همواره با نيستى و تباهى قرين است و يگانه راه نجات و امانش پيوستن با درياست و جاى گرفتن در آغوش اقيانوس; و آن گاه است كه «درياوَش» مىشود.باد ما و بود ما از داد توستهستى ما جمله از ايجاد توست

آدميان، از آغاز آفرينش تا كنون، راههاى بسيارى را براى دستيابى به سعادت پيمودهاند و واديهاى گوناگون را گشتهاند و مسلكها و مكتبهاى فراوان و جوراجورى را تجربه كردهاند و اينك نيز همچنان در حال تجربهاند; امّا آنگونه كه تاريخ نشان مىدهد و قرآن كريم از سرگذشت پيشينيان پرده فرومىافكند، همه راههايشان به «بيراهه» رسيده و تمامى تجربههاشان به «شكست» انجاميدهاست، مگر راهى كه خداوند نمايانده باشد و آيينى كه پيامبران از جانب پروردگار آدميان آورده باشند.

مصلحان صالح و فرزانگان انديشمند نيز همواره مردمان را به همين سو هدايت كردهاند و هر گاه بشريت را سرگشته يافتهاند و آدميان را در گرداب و غرقاب ديدهاند، انگشت هدايتشان عالَم قدس را نشانه رفته است. و تا ابد و هميشه تاريخ حيات انسان، راه رستگارى و كشتى نجات، همين است و آدمى، تنها در دامان مهر خداوند، امان مىيابد.

«وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ وَ هُوَ الْغايَةُ الْقُصْوى :

سرنوشت و جهتگيرى حيات، به سوى خداوند است و همو برترين هدف است.»




  • زندگى، بىدوست، جان فرسودن است
    عمر و مرگ، اين هر دو، با حق خوش بُوَد
    بىخدا، آب حيات، آتش بُوَد .



  • مرگِ حاضر، غايب از حق بودن است
    بىخدا، آب حيات، آتش بُوَد .
    بىخدا، آب حيات، آتش بُوَد .



تمثيلهاى عبرت آموز

خداى رحمان به آدميان مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. مَثَلُ الْعَمَلِ بِلاعِلْم، كَمَثَلِ الرَّعْدِ بَلامَطَر.

2. وَمَثَلُ الْعِلْمِ بِلاعَمَل، كَمَثَلِ الشَّجَرِ بِلاثَمَر.

3. وَمَثَلُ الْعِلْمِ بِلازُهْد وَخَشْيَة، كَالْمالِ بِلازَكاة وَ الطَّعامِ بِلامِلْح وَكَزَرْع عَلَىالصَّفا.

4. وَمَثَلُالْعِلْمِ عِنْدَ الاَْحْمَقِ، كَمَثَلِ الدُّرِّ وَالْياقُوتِ عِنْدَ الْبَهيمَةِ.

5. وَمَثَلُالْقُلُوبِالْقاسيَةِ، كَمَثَلِ الْحَجَرِ الثّابِتِ فِي الْماءِ.

6. وَمَثَلُ الْمَوْعِظَةِ عِنْدَ مَنْ لا يَرْغَبُ فيها، كَمَثَلِ الْمِزْمارِ عِنْدَ اَهْلِ الْقُبُورِ.

7. وَمَثَلُ الصَّدَقَةِ بِالْحَرامِ، كَمَثَلِ مَنْ يَغْسِلُ الْعَذَرَةَ بِبَوْلِه!

8. وَمَثَلُ الصَّلاةِ بِلازَكاةِ الْمالِ، كَمَثَلِ الْجَسَدِ بِلارُوح.

9. وَمَثَلُ الْعَمَلِ بِلاتَوْبَة، كَمَثَلِ الْبُنْيانِ بِلاأَساس.

10. أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ؟! فلايَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ.

اىفرزندآدم!

1. عمل و كردارِ بدون دانش و معرفت، همانند «رعدِبىباران» است.

2. و دانشِ بدون عمل و كردار، به سان «درخت بىثمر» است.

3. و دانشِ بدون زهد و خشيت، همچون «ثروت بىزكات و غذاى بىنمك و كِشت و كار بر سنگ صاف» است.

4. و دانشْ نزد احمق، به مانند «دُرّ و ياقوت نزد چهارپايان» است.

5. و دلهاى سخت شده و قساوتاندود، مانند «سنگِ فرورفته در آب» است. [وهمچنان كه آبْ در سنگ نفوذ نمىكند، موعظه نيز در دلهاى قساوت آلود، اثر نمىبخشد.]

6. و موعظه نزد كسى كه به آن ميل و رغبت ندارد، چونان «ساز و آهنگ نزد مردگان» است.

7. و صدقه دادن با مال حرام، مانند «شستن مدفوع با ادرار» است!

8. و نماز بدون زكاتِ مال، همسان «بدن بىروح» است.

9. و عمل و كردار بدون توبه [و بازگشت به خداوند ]چونان «ساختمان بىپايه و اساس» است.

10. آيا مردمان از مكر و تدبير خداوند، غفلت ورزيده و خود را از آن در امان پنداشتهاند؟! پس، كسى خويشتن را از تدبير و كيفر خداوند در امان نمىبيند، مگر مردمان زيانكار.

آيين الهى، مجموعهاى است داراى ابعاد و اجزاى گوناگون و هماهنگ. اين آيين، آنگاه سعادتى جاويد و حياتى طيّبه را به ارمغان مىآورد و پيروان خود را به زندگى خجسته رهنمون مىشود و آنان را به قلّه كمال و شهد وصال مىرساند كه به همه ابعاد آن توجّه شود و تمامى قوانين آن جامه عمل بپوشندو رهروان راستين آن به مجموع اجزاى آن دل بسپارند. گرفتن پارههايى از اوامر و نواهى و قوانين دين و وانهادن پارههايى ديگر، گرچه در برخى از موارد و به همان مقدارِ أخذ شده، سودمند است، امّا نمىتوان از آن انتظارى در خور داشت، و اى بسا كه پاره پاره كردن دين و گرفتن برخى از آن و وانهادن بعضى ديگر، نتيجه معكوس بدهد و رهاوردى نامبارك به بار آورد.

از پيكرى «مُثله شده» و پاره پاره، چه انتظارى مىتوان داشت؟!




  • اى ز من دزديده علمى ناتمام
    هم بچيدى دانه مرغ از خرمنش
    دانه كمتر خور مكن چندين رفو
    چون «كُلُوا» خواندى، بخوان «لاتُسْرِفُوا»! .



  • ننگت آمد كه بپرسى حال دام
    هم نيفتادى رَسَن در گردنش
    چون «كُلُوا» خواندى، بخوان «لاتُسْرِفُوا»! .
    چون «كُلُوا» خواندى، بخوان «لاتُسْرِفُوا»! .



طالبان بهشت كجايند؟!

خداوند رحمان به مردمان مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. إِذا كانَتِ الْمُلُوكُ تَدْخُلُ النّارَ بِالْجَوْرِ.

2. وَالْعَرَبُ بِالْعَصَبيَّةِ.

3. وَالْعُلَماءُ بِالْحَسَدِ.

4. وَالْفُقَراءُ بِالْكِذْبِ.

5. وَالْتُجّارُ بِالْخيانَةِ.

6. وَالْحُرّاثُ بِالْجَهالَةِ.

7. وَالْعُبّادُ بِالرِّياءِ.

8. وَالأَْغْنياءُ بِالْكِبْرِ.

9. وَالْقُرّاءُ بِالْغَفْلَةِ.

10. وَالصُّبّاغُ بِالْغِشِّ.

11. وَ مانِعُ الزَّكاةِ بِمَنْعِ الزَّكاةِ.

فَأيْنَ مَنْ يَطْلُبُ الْجَنَّةَ؟! .

اىفرزندآدم!

1. اگر چنين است كه پادشاهان و حاكمان، به خاطر «ستمگرى» به آتش جهنم مىروند ، 2. و عربان، به سبب «تعصّب ورزى» و نژادپرستى ، 3. و عالمان، به وسيله «حسدورزى» ، 4. و فقيران، با «دروغگويى» ، 5. و تاجران، با «خيانت ورزى» ، 6. و كشاورزان، به خاطر «جهالت» و دانش نطلبيدن ، 7. و عابدان، به سبب «ريا ورزيدن در عبادت» ، 8. و ثروتمندان به وسيله «تكبّر ورزيدن» ، 9. و خوانندگان كتابهاى آسمانى، با «غفلت ورزيدن» [وعدم ژرفنگرى در معانى آنچه مىخوانند] ، 10. و رَنگرَزان، با «تقلّب در كارشان» ، 11. و زكات نادهندگان، به سبب «ندادن زكات مالشان» ، [اگر اينان بهسبب اين امور و با اين رفتار و كردار، به جهنم مىروند، ]پس، طالبان بهشت، كجايند [و به بهشت روندگان، كيانند]؟!

در هر گام از راههاى اين جهان، دامى نهفته است، كه رهيدن از آنها هشيارى و بيدارىِ هوشمندانه و زيركانهاى مىطلبد. به سلامت رساندن «بار امانت» به مقصد نهايى، كياست و فطانتى عظيم مىخواهد. شيطان و هواهاى نفسانى، هركس را به گونهاى ويژه مىفريبند، و هركس مسؤوليت و موقعيتش سنگينتر و خطيرتر باشد، دام فريبش نيز محكمتر و فريبندهتر است.آدمى اگر به خود وانهاده شود و به دستاويزى استوار و مطمئن چنگ نزند، هلاكت و تباهىاش حتمى است; همچنان كه گمراهى كودكِ راهْناشناس و بىراهنما.

اللّه! به فرياد منِ بىكس رسفضل و كرمت يار منِ بىكس بس

هركس به كسى و حضرتى مىنازدجز حضرتِ تو ندارد اين بىكس، كس

بهترين و استوارترين و مطمئنترين دستاويز و مشعل هدايت، و يا تنها راه نجات آدميان از مهلكهها، چنگ افكندن به دامان پر مهر خداوند است و پناه بردن به دژ استوار او. شيطان نيز اعتراف كرده كه از فريفتن «مخلَصان»، ناتوان است. آنان كه زير لواى «اللّه» درآيند، از گزند تباهيها در امانند.




  • قدِ بلند تو را تا به بر نمىگيرم
    مگر به روى دلاراى يار ما،
    ور نى به هيچ وجه دگر، كار بر نمىآيد .



  • درخت بختِ مرادم «به بر» نمىآيد
    ور نى به هيچ وجه دگر، كار بر نمىآيد .
    ور نى به هيچ وجه دگر، كار بر نمىآيد .



امداد الـهى در مسير پارسايى

خداوند به آدمى مىفرمايد:

يَابْنَآدَمَ!

1. إِنْ نازَعَكَ بَصَرُكَ إِلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ، فَقَدْ أَعَنْتُكَ عَلَيْهِ بِطَبَقَيْنِ، فَأَطْبِقْ وَ لاتَنْظُرْ.

2. وَ إِنْ نازَعَكَ لِسانُكَ إِلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ، فَقَدْ أَعَنْتُكَ عَلَيْهِ بِطَبَقَيْنِ، فَأَطْبِقْ وَ لاتَتَكَلَّمْ.

3. وَ إِنْ نازَعَكَ فَرْجُكَ إِلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَيْكَ، فَقَدْ أَعَنْتُكَ عَلَيْهِ بِطَبَقَيْنِ، فَأَطْبِقْ وَ لاتَأْتِ حَراماً.

اىفرزندآدم!

1. اگر چشمت، براى نگاه به آنچه بر تو حرام كردهام، با تو ستيز كرد [و خواست به نگاه حرامت وادارد،] من با دو پوشش [پلكهاى چشم ]تو را يارى كردهام; پس، چشم فروبند و نگاه نكن.

2. و اگر زبانت براى وادارىات به گفتن آنچه بر تو حرام كردهام، با تو ستيز كرد، من با دو پوشش [لبها] تو را مدد كردهام; پس، دهان فروبند و سخن مگو.

3. و اگر عضو جنسىات براى واداشتن تو به انجام آنچه برايت حرام كردهام، با تو به ستيز برخاست، من با دو پوشش، تو را يارى كردهام; پس،از گناه در گذر و عمل حرام انجام مده.

آفريدگار حكيم، هريك از اعضاى بدن آدمى و هركدام از غرايز وجودى او را بر اساس حكمت آفريدهاست. هر يك از اعضا در سير تكاملى انسان، نقش مخصوصى بر عهده دارند. برخى از اعضا و غرايز، به گونه «خودكار» و بدون اختيار و دخالت آدمى، به ايفاى وظايف خود مىپردازند; اما خداوند، باز هم از سر حكمت، زمام اختيار پارهاى از غرايز و اندامهاى انسان را به دست خود او سپرده است و شيوه كاربرد صحيح آنها را نيز، به وسيله پيامبران و امامان و عقل و الهام فطرى، به وى آموخته است. اين تفويض و وانهادن اختيار و انتخاب به انسان، از الطاف و إِنعام گرانقدر خداوندى به آدمى است كه بسيارى از آفريدگان ديگر از آن بىبهرهاند.

/ 7