به نام خدا
سلام
هر انسانی از همون اول شروع زندگیش معلمانی داشته که تو مسیر زندگی کمکش کنند. من هم استثنا نیستم و معلمانی تو این مسیر داشتم. اینکه تا حالا به جایی نرسیدم، دلیل بد بودن اون معلمها نیست، بلکه کوتاهی خودم هست.
این پست تو این روز مبارک برای تشکر از این معلمهای زندگیم هست، البته تا اونجایی که ذهن یاریم کنه.
خب خدا و انبیاء و ائمه و پدر و مادر، جای خودشون رو دارند. من اینجا میخوام از معلمان کلاسیک زندگیم تشکر کنم
از اون اول ابتدایی تا جایی که مثل لاکپشت حرکت کردم و الان رسیدم
اول از همه از معلم اول ابتدایی در دبستان حبیب ابن المظاهر، خانم رضاپور تشکر میکنم. این خانم رو دوست قدیمی خوبم جناب عبدالله گلباف هم میشناسدشون. جالبه بدونید تنها اسمی که از اول ابتدایی تو ذهنم نقش بسته ایشون هستند
معلم بعدی که باید ازشون تشکر کنم، معلم سوم ابتدایی در دبستان شهید جلیل نمایی قاسمی، خانم محمدی، هستند. یادمه وقتی چهرهی خانم رضاپور بعد از دو سال و اونم به خاطر هجرتی بر خلاف میلم از ذهنم پاک شد، به خاطر مهربونی ایشون(خانم محمدی)، و چهرهی معصومشون، فکر می کردم ایشون شبیه خانم رضاپور هستند.
دیگه تو دوران دبستان معلمی که بخوام اینجا نامش رو ببرم نمیشناسم. نه که اونا بد بودن، نه . میخوام اینجا گلچینی از معلمهای خوبم رو داشته باشم
تو دوران راهنمایی معلم کلاس اول
راهنماییم بود اگه اشتباه نکنم، جناب آقای کیانی ، در مدرسهی راهنمایی شهدای گلدوزان. ایشون معلم ریاضی من بودن و چهرهی مهربونشون هنوز تو ذهنم مونده. بعد از ایشون تو سال سوم راهنمایی یک معلم ریاضی دیگه داشتم به نام آقای صفائی ، ایشون گوشم رو پیچوند و من تو اون سال بهترین نمرهی ریاضی رو تو کلاس گرفتم.
دوران دبیرستان
تو این دوران معلم خاصی یادم نیست که بخوام گلچین کنم و اسمشو بذارم
دوران پیش دانشگاهی
تنها معلم خوبی که میتونم ازش نام ببرم، معلم زبان انگلیسی در پیش دانشگاهی شهید آقا مصطفی خمینی، به نام آقای نوری هست.
بعد از پیش داتشگاهی مدتی پشت کنکور بودم و بعد یه ناخنک به حوزدهی علمیه زدم.
حوزهی علمیه نبی اکرم
تو این حوزه معلمان خوبی داشتم که باید ازشون نام ببرم
اول از همه دوست خوبم که یک سال پنجمی بود به نام آقای محمد قاسمی
دومین نفر جناب آقای پیام، دوستی دیگه که اونم داشت درسش رو تموم میکرد و به من تجوید قرآن رو اصولی آموزش داد.
سومین نفر جناب آقای نامی، یکی از استادان جوان حوزه.
نفر چهارم جناب آقای علیزاده، یکی دیگه از استادان جوان حوزه.
نفر پنجم و آخرین نفر هم جناب حاج آقای نجفی، رئیس و تا اونجایی که
یادمه مجتهد اون حوزه.
بعد از ناخنک به حوزه نوبت به دانشگاه پیام نور میرسه که الان هم توش هستم
استادان عزیزی که تو این دانشگاه باهاشون آشنا شدم و جا داره ازشون یاد کنم این عزیزان هستند
خانم دکتر منفرد(استادی نمونه در تدریس و البته جدی کمی تا قسمتی هم مهربون)،
خانم دکتر شهلا مظفری(استاد نمونه در تدریس و اخلاق)
آفای دکتر شهریار فرهمند(استاد نمونهای در تدریس و جدی در کار)،
خانم ژولیت اردوخانیان(استاد مهربون، نمونه در تدریس و اخلاق و به خصوص نمره دادن)
این هم تشکری ناقابل از زحمات این معلمان زندگی . امیدوارم هر جا که هستند مورد لطف و رحمت خداوند قرار بگیرند
به نام خدا
سلام دوستان عزیز
میخوام براتون ماجرایی عبرت انگیز رو تعریف کنم
ماجرایی که که در یکی از اقوام نه چندان دورمون رخ داد.
چند وقت پیش یکی از اقوام نه چندان دور ما بدون اینکه خانم اولش بدونه، میره با یک خانوم دیگه ازدواج میکنه. خانمی که وضع مالی خوبی داشت. و تنها بهونه ی این ازوداج داشتن یک آقا بالاسر بود یک تکیه گاه.
اما این ازدواج پنهان نمیمونه و همسر اول میفهمه. اون که از این کار شوهرش جا خورده بود و شوکه شده بود. نمیدونست چیکار کنه. اونم وقتی میدید اقوام همه از این ازدواج خندشون و حتی خانمها عوض همدردی باهاش، این موضوع رو به شوخی گرفتن.
اما این اتفاق برای این خانم شوخی نبود و بدترین کابوسی بود که میتونست بعد ده ها سال زندگی وفادارانه شاهدش باشه.
اون که دستش از همه جا کوتاه بود، تنها سلاحی که داشت این بود که آه بکشه و همسرش رو نفرین کنه
و به همسرش میگه:" اگه این زن رو طلاق ندی، الهی کور بشی!!!!"
درست بعد این نفرین هست که شوهرش که شاید توجهی به نفرین نکرده بود و فراموش کرده بود، احساس میکنه هر لحظه که میگذره چشماش ضعیف و ضعیف تر میشه.
طوری که بعد از چند روز نمیتونه با تاکسی کار کنه!!!
این طوری یاد نفرین همسرش میفته و مجبور میشه زن دوم رو طلاق بده. و بعد از طلاق همسر دوم دوباره وضع چشماش عادی میشه
حالا حرف من با اون آقایونی هست که چند همسری رو حق قانونی خودشون میدونن
بدونید که اگه همسر اول راضی به این کار نباشه، عاقبت شما هم کوری و حتی بدتر از کور شدن هست. بستگی داره همسر اول چه نفرینی بکنه.
میدونم که هنوز ازدواج نکردین، اینا رو گفتم که یادتون بمونه و همسر آیندتون رو خدای نکرده به این کابوس گرفتار نکنین
و خطاب به خانوما. شما هم تا دیدین آقای همسر آینده، داره مشکوک میزنه همون اول کار این به نفرین تهدیدش کنید
به نام خدا
سلام
مردد بودم عنوانش رو چی بذارم؟
بذار چه زود دیر میشود؟
ناگهان زود دیر میشود؟
...
اما دیدم هیچ عنوانی بهتر از "ناگهان دیر میشود" نداشتن فرصت رو نمیرسونه.
فروردین امسال شاهد بودیم که تلویزیون خبر درگذشت عدهای از هنرمندان رو اعلام کرد. نمیدونم سه تا چهار تایی میشدند. طوری که وقتی میشنیدیم باورمان نمیشد.
اما شاید باز برایتان تعجب آور نباشد، اگر چندین در گذشت دیگر در نزدیکیتان رخ نداده باشد
تو همین ماه فروردین تنها تو مجتمع ما که فقط 120 خانواده زندگی میکنند، چهار تا پنج خانواده نزدیکان درجهی یکشون رو از دست دادن. اونم بدون فاصلهی زمانی قابل توجهی( از مادر و پدر گرفته تا خواهر و برادر).
و درست در شهرکی که چسبیده به مجتمع ما، نیز پرچمهای سیاهی رو افراشته دیدم و فهمیدم اون ور تر از کنار گوشمون باز یک داغ تازهای دیگه به خانوادهای وارد شده.
نمیدونم شما اگه با این هجمهی سایهی مرگ در اطرافتون مواجه بشید، تعجب میکنید یا ... .
ولی فکر میکنم این تراکم درگذشت ها در محدودهای کوچیک دست کم برای مردم اون محدوده پیامی از طرف خدا باشه که شاید قسمتی از اون پیام این باشه
ناگـــــــهان دیـــــــــــــــر میشـــــــود
به نام خدا
سلام
حالا میفهمم چرا این قدر مشکل دارم، چرا به هیچ جایی نرسیدم. و هزار تا چرای دیگه که تو زندگی چند سالیه برام پیش اومده.
حالا دارم میفهمم، چرا با اینکه این هدفم هدف خوبیه، حتی استخاره هم خوب اومده و هیچ مشکل واقعی توش دیده نمیشه، چرا باز هم بهش نمیرسم.
فهمیدم که برای رسیدن به جایی که الان هستم، نذر کرده بودم. اون هم نذری که صیغه اش رو خونده بودم. اما هنوز ادا نکردم نذرمو.
حالا یادم میاد که گفتند: اگه نذری بکنید و صیغه نذر رو هم بخونید، اون وقت واجبه که حتماً به همون چیزی که در نظر گرفتید عمل کنید و گرنه با مشکل روبرو میشید. و یادم میاد که من نذر کردم تا به اینجایی که الان هستم برسم و خدای مهربونم، منو که در نا امیدی کامل بودم به اینجا رسوند، اما فراموش کردم نذر رو عمل کنم. تنبلی کردم به نذرم عمل کنم.شیطان وسوسه کرد و من وسوسه شدم.
خدایا حالا اومدم. دوباره اومدم و میخوام به نذرهام عمل کنم. تا تو هم منو دریابیای ی ی ی ی ی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا
به نام خدا
سلام
قبل از هر چیز سالروز تاسیس جمهوری اسلامی رو به همتون تبریک میگم
و اما... چند روز پیش که باز از تنهایی خودم نالان بودم. گفتم ببینم حافظ بهم چی میگه و فال گرفتم
و این غزل بسیار جالب برام اومد
جالبترین ابیاتش ابیات 2 و 3 هستند که منو امیدوار کردن
چو باد، عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
بهرزه بی می و معشوق عمر میگزرد بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدم، شد ز مهر او روشن که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
بیاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان، خون گرفته چو گل فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ طریق رندی عشق اختیار خواهم کرد