گاهي اونقدر دلم براي تو تنگ مي شه كه جايي براي نفس كشيدن ندارم
نيستي اما به يادتم...
اولش همه شكل هم هستيم كوچولو و كچل حتي صداهامون هم شبيه به همديگه است با اولين گريه بازي شروع ميشه هي بزرگ مي شيم بزرگ و بزرگ تر اونقدر بزرگ كه يادمون ميره يه روز كوچولو بوديم ديگه هيچ چيزمون شبيه به هم نيست حتي صداهامون گاهي با هم مي خنديم گاهي به هم! اين جا ديگه بازي به نيمه رسيده واسه بردن بازي روي نيمه ي دوم نمي شه خيلي حساب كرد گاهي بايد براي بردن بازي بين دو نيمه دوباره متولد شد! يك سال ديگه گذشت يكي مي گه يك سال ديگه بيهوده گذشت يكي مي گه يك سال بزرگتر شدم يكي مي گه يك سال پيرتر شدم يكي مي گه يك سال ديگه تجربه كسب كردم يكي مي گه يك سال به مرگ نزديك تر شدم يكي هم اصلا براش مهم نيست و هيچي نمي گه درست مثل من...... دعا مي كنم كه هيچ گاه چشم هاي زيباي تو را در انحصار قطره هاي اشك نبينم و تو برايم دعا كن ابر چشم هايم هميشه براي تو ببارد دعا مي كنم كه لبانت را فقط در غنچه هاي لبخند ببينم و تو برايم دعا كن كه هر گز بي تو نخندم دعا مي كنم دستانت كه وسعت آسمان و پاكي دريا و بوي بهار را دارد هميشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برايم دعا كن دستهايم را هيچگاه در دستي بجز دست تو گره ندهم من برايت دعا مي كنم كه گل هاي وجود نازنينت هيچگاه پژمرده نشوند براي شاپرك هاي باغچه ي خانه ات دعا مي كنم كه بال هايشان هرگز محتاج مرهم نباشند من براي خورشيد آسمان زندگيت كه امروز نخستين طلوع زندگيش را گذراند دعا مي كنم كه هيچگاه غروب نكند و تا ابد پاينده و جاويدان در آسمان هستي كنار دست ابرها و صداي ملايم بادها بتابد .
اگر يك شب تو را در خواب بينم به دريا نقشي از مهتاب بينم
دوباره بينمت خندون بيايي دوباره سينه رو بيتاب بينم
بيا بار سفر بنديم از اين دشت زمستون باز توي اين خونه برگشت
بيا تا قصه ها گويم برايت كه دورون جدايي دير بگذشت
اگر يكشب تو برگردي دوباره به گيسويت بيفشونم ستاره
نميدوني مگه اي نازنينم دلم هر روز و شب در انتظاره
به تو گويم بيا اي نازنينم كه با مژگون زپايت خار چينم
گل عمر منو باد خزون برد گل ناز مني داغت نبينم …آه
بيا بار سفر بنديم از اين دشت زمستون باز توي اين خونه برگشت
بيا تا قصه ها گويم برايت كه دورون جدايي دير بگذشت
زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود
خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود
صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل
سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود
نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود
شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی
به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود
جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود
کنارت هستم برای روزی که دستان نازنینت را در دستان مضطربم میگذاری و ازم قول میخواهی که تا ابد کنارت بمانم
مردت هستم برای لحظه ای که از بزرگترها اجازه میگیری تا شاهزاده این مملکت بشوی
مردی که پا به پایت در مغازه های شهر می آید تا وسواسهایت را برای خرید یک روسری ساده عاشقانه بپرستد کیست؟منم!
برای روزهایی که پدر و مادرمان پیر میشوند و میترسی که دختر خوبی برایشان نبوده باشی، من کنارت هستم تا خدمتشان کنیم و نترسی...
برای ثانیه ای که پدران و مادرانمان به بهشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را کمتر حس کنی
مردی که اشکهایت را میبوسد و موهای پریشانت را شانه میزند، منم
برا ی ثانیه ای که فرشته ای از بهشت در رحم تو به امانت می آید ، منم که کنارتم و تو در آغوش من هست که می آرامی
در تمام آن ۲۸۹ روز بارداری ، وقتی از قیافه می افتی و شکمت خط خطی میشود و نمیتوانی حتی درست راه بروی ، منم که کنارتم و شبها تن خسته ات را در آغوش میگیرم
مردی که دستانت را در آن لحظات پر درد و امید تولد میگیرد و عرق از پیشانی پر دردت پاک میکند منم
مردی که موهای تو و دخترت را قبل از خواب شانه میکند و هر دوی شما را در آغوش مردانه اش میخواباند منم
مردی که شبهای بیخوابی برایت قهوه و کیک شکلاتی می اورد تا قصه زندگیت را گوش میکند ، منم
مردی که با دستان خسته اش ،پاهای خسته تر تو از این زندگی سخت را ، هر شب نوازش میکند تا بیارامند کیست؟ منم
تو برف زمستون ، وقتی از خواب پا میشی و میری پشت پنجره ،اونیکه روی بخار شیشه اتاق اسمت را نوشته منم
مردی که فال قهوه برات میگیرد و تو فنجونش انگشت میزنی تا برایت از فرشتگان و سرنوشت زیبایت حرف بزند منم
مردی که اصرار داری موهایش را خودت اصلاح کنی منم
مردی که بلد نبود ،اما دوست داشت ناخنهایت را لاک بزند منم.
کسیکه بارها و بارها نازت را میکشد و قهرهایت را خریدار است هنوز ، منم
مردی که هر پنجشنبه سالهاست به خاطر نذر روز خواستگاریش ، در خیریه ها کار میکند به عشقت و به شکرانه بودنت ، منم
سالهاست که شب عید میروی سراغ یتیمها تا شادشان کنی ، مردی که تمام این سالها کنارت کادو ها را خریده و روبان زده و همراهت بوده منم.
وقتی از سر کار میخواهی به خانه بروی ، مردی که پیاده می آید کنارت که تا خانه با هم قدم بزنید ، کسی نیست جز من.
مردی که خسته از کار روزانه به ضریح چشمانت پناه می آورد و تو حاجت روایش میکنی منم
آهای دختر شبهای پاییز ٬!
شبها که مضطرب از خواب میپری و تو تاریکی در بسترت میگردی که ببینی هستم یا نه ، نبین...لمس کن تن مردی را که سردی روزگار را به خاطر تو به گرمای آغوشش مبدل کرده
اونیکه به خاطرت ، ته اقیانوس وسط تاریکی و خطر میرود تا صدفی به نامت بگشاید و شاید مرواریدی لایقت بیاید ، منم
اونیکه بعد از سالها همسری ، بدن از تناسب افتاده ات را می بوید و می بوسد منم
روزی که اولین موی سپیدت را در آینه میبینی و اشک در چشمانت حلقه میزند ، منم که موهایت را در دستان مردانه ام جمع میکنم و در آغوشم سفت میفشارمت و در گوشت زمزمه میکنم که
« امروز دو برابر عاشقتم ای شراب کهنه »
روزی که نگران چین و چروکهای تازه از راه رسیده صورت زیبایت میشوی ، منم که بهترین زیبارویان عالم را با ثانیه ای باتو بودن معاوضه نخواهم کرد
برای روزهایی که فرزندانمان میروند دنبال سرنوشتشان و تو در اتاقهایشان میگریی ، منم مردی که دستانت را میگیرد و تو را شبانه به کنار دریا میبرد تا هر چقدر میخواهی با بیکرانگی آب از دلتنگیهایت بگویی
برای روزهایی که جسمت تغییر میکند و فکر میکنی دیگر زن نیستی و میترسی ؛ منم که بارها و بارها حس زن بودنت را به تک تک سلولهایت یاد آوری میکنم...همان مرد وحشی روزهای اولمان میشوم تا یادت نرود که تویی شاه بیت غزل زندگی من.
******************************
مردی که برایت فال حافظ میگیرد و تو حافظیه برایت نماز اقامه میکند منم
مردی که دیوارهای مسجد الحرام را به احترامت میبوسد منم
مردی که در قنونتش سلامتی تو و شادی روح تو را میخواهد منم
مردی که بعد از نماز صبحش ، بالا سرت می آید و با بوسه ای بر پیشانی ات بیدارت میکند منم...من همان کسی هستم که سالهاست قامت تو را در هنگام اقامه نماز در چادر سپید ، با بهشت معاوضه نکرده است
تو همه معنویتی هستی که در زندگیم توشه بر گرفته ام
عشق تو دروازه ورود من به بیکران الهی بود...بک یا الله من هم تویی
بگذار نا محرمان بپندارند من کافرم...کفر و ایمان من تویی
مردی که منیتهایش تویی ، منم
وقتی یه مرد معتاد میشه : اگه زنش زن بود و به فکر زندگیش بود این بیچاره به این روز نمی افتاد، بدبختی اینا رو به این روز می کشه دیگه!!
وقتی یه زن معتاد میشه: ای وای!!! خاک بر سرش ! بیچاره شوهرش دلش به چی خوشه ! چه جوری اینو تحمل میکنه؟؟
وقتی یه دختر یه کم به خودش میرسه : اوه! اوه ! ننه بابا داشت جمش می کردن!! اینا همش واسه جلب توجه دیگه!!! اینا دنیا و آخرت ندارن که!!!
وقتی یه پسر تیپ میزنه: چه پسر خوش پوشیه… هزار ماشاا… چه تیپی داره… میمیرن واسش دخترا
وقتی یه دختر از دار دنیا یه دونه دوست پسر داره : چی بگم والا!!! حجب و حیا دیگه جا نداره تو این مملکت!! دیدیش … بزا دهنم بسته باشه…
وقتی یه پسر ۱۰ تا دوست دختر داره : بزنم به تخته اینقدر خاطر خواه داره، خدا وکیلی بهترین دخترا میرن طرفش… ولش نمی کنن که…
وقتی یه آقای محترم!!! خیابون رو با پیست اتومبیلرانی اشتباه می گیره : لامذهب عجب دست فرمونی داره…
وقتی یه خانم مثلاً یادش بره راهنما بزنه: ترمز وسطیه…. بابا برو آشپزخونه قرمه سبزیتو بپز!!! والااااااا
وقتی بچه خوب تربیت شده باشه: میبینی؟ بچه ام مثل باباشه، اصلا موفقیت تو خونواده ما ارثیه
وقتی بچه تو یه درس نمره اش بشه ۷۵/۱۹: بله دیگه خانم ! یا پی قر و فرشه یا با این دوست موستاش در حال فک زدن و ولگردیه
وقتی تو یه جمع ، آقا پسری سر و زبون دار داره مجلس رو گرم می کنه: هزار ماشالا!!!!!!! روابط عمومیش بیسته؟؟؟!!!
شرایط بالا برای یه دختر: اوه ! اوه! دختره لوده سبک!!! خانم باش
نظر مادر شوهر در اول زندگی: میبینی شانس ما رو ؟ دختره فقط ۲۰ میلیون جهیزیه آورده ، نمی دونم این پسره شیفته چی این افریته شد!!!
باز هم همون مادر شوهر: دیگه چی می خواد؟ گل پسرم یه خونه ۴۰ متری تو نقطه صفر مرزی داره، از خداشم باشه
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست ، به انکار مکوش...
تو را ای عشق نامیرا ، غم زیبا ، خداحافظ
طلوع یاس در قلب شب خارا ، خداحافظ
تو شالیزار ... یک کلبه درون سینه ی جنگل
هوای ناب بارانی ... چه سود اما ؟ ... خداحافظ
تو را از خویش راندم من ، ولی سوگند بر باران
" من " و " تو " ای نسیم آسا ، نمی شد
" ما " ... خداحافظ
نگاه آسمان بودی به این شبگیر دل خسته
تمام زجر من اما : " چراحالا ؟ " ... ، خداحافظ
ببین ! ... دلسرد دلسردم . نگاهم کن ! ... کم آوردم
نمی دانم چرا آخر ؟ ... چرا زیبا " خداحافظ " ؟
صدایت آشنا با دل ، چنان بر برگ گل شبنم
نشد اما که من با تو[...] ، برو جانا ... خداحافظ
تمام سهم من بودی از این دنیا ولی بگذر
برو ای خنده ی گلها ... نگارینا خداحافظ
به قطره قطره ی باران ، به برگ خیس مژگانت
تمام آرزو بودی ، ولی [...] اما [...] ، خداحافظ ...
که دوستت دارم . . . چه جمله ای که مکان و زمان نمی خواهد به هر زبان که بگویی ... زبان نمی خواهد! چه جمله ایست که از تو برای اثباتش به جز دو چشم دلیل و نشان نمی خواهد چه جمله ایست که وقتی شنیدم از دهنت دلم به جز دل تو همزبان نمی خواهد ستاره ها همه دور مدارشان باشند تو ماه من شده ای! کهکشان نمی خواهد! تو ماه من،پر پرواز من شدی باتو پر از پرنده شدن آسمان نمی خواهد نگاه کن! قلمم مثل چشم تو شده است برای گفتن حرفش دهان نمی خواهد! حدیث ما همه در جمله ای خلاصه شده که (دوستت دارم) داستان نمی خواهد! که (دوستت دارم) یعنی که (دوستت دارم!) که (دوستت دارم) امتحان نمی خواهد!!!
"دست کم" دو دست داریم ... آنها را "دست کم" نگیریم! "به خاطر" خودت هم شده ...دیگران را "به خاطر" بسپار. اگر دیگران را "خواستی"..."خواستنی" هستی. "دوست های خوبی" دارم... "خوبی ها را دوست" دارم. هر کس "حق دارد"..."خودش باشد"! "از راه سر"...مشکلات را "از سر راه" بردار. در کار خوب... یا "جا زدیم" ، یا "جار زدیم"! آن قدر"افسوس" خورد... تا "افسردگی" بالا آورد. "خندان بود"... شادی را "مهمان بود". تا دست "به زانو" نشد... مشکل "به زانو" در نیامد. آرامش "اساس زندگی"...آسایش "اسباب زندگی". طول عمر"بی عرضه"..."بی عرض" است! ولحرفی "صرف ندارد"...سکوت "حرف ندارد". همه را "دوست" دارم...خود را "دوست تر". "نظر نمی داد...که "نظر"نخورد! "پاسخگوی رفتار"...و"سخنگوی افکار"خویش باشیم.