روی دیوار اتاقم   توی قاب عکس چوبی     تو کنارمی هنوزم ... 
دسته ها : ادبی
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387

فاصله هامو

  

حتی اشک تو چشامو

  

دیگه فایده ای نداره

  

بی کسی هامو

 غربت توی صدامو

هیچ کسی باور نداره

  

تنهایی من

  

دیگه پایونی نداره

  

ویرونه ی دل

  

سروسامونی نداره

  

باید بمونم

 تا همیشه تک و تنها 

 همیشه این دل  می شه بازیچه ی غمها  ...

دسته ها : ادبی
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387
هرگز نشد بیای پیشم   بگیری دستای منو   بدونی من عاشقتم   گوش کنی حرفای منو   تو بی وفا بودی ولی   اون که برات می مرد منم   تا زنده ام دوست دارم   اینه کلام آخرم  من که نتونستم تو رو   یه لحظه از یاد ببرم  تو سردی خاطره ها   بگم که دوست ندارم   دلم می خواد همین یه بار  اشکامو پنهون نکنم  باور کنی تو رو می خوام   حرمت و زندونی کنم  بیام به شهر خاطرات  غرق بشم توی نگات  دیوونه وار فدات بشم   بمیرم من واسه چشات  اما هنوز فاصلمون   دورو دست من جداست  ترانه ی سکوت من  تو بغض آخرم رهاست  کاشکی می شد فقط یه بار  بیای بگی دوست دارم  تو چشم من نگاه کنی  بگی که عاشقت منم ... 
دسته ها : ادبی
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387

بسه دیگه هر چی خوندید

دسته ها : حرفای خودمونی
پنج شنبه هشتم 12 1387

اینم بسه

دسته ها : حرفای خودمونی
پنج شنبه هشتم 12 1387

سلام دوستان

ببخشید که وبم رو دیر دیر اپ می کنم

دیگه خودتون می دونید فصل امتحانات است و دیگه

نه شوخی کردم

من اگه بخوام کاری بکنم هیچ چیز جلومو نمی گیره

امتحان بهانه است

سرعتم خیلی پایینه

تا حالا چند دفعه اومدم تا اپ کنم اخرش پشیمون شدم صفحه رو بستم

امروز یکی از دوستانم به من لطف داشته یه شعری به خاطر من سروده

منم به خاطر این که تشکر کرده باشم  اونو توی وبم می زارم

معنی اسم مرجان!!!!

م:همان مظهرعشق ووفا/عشق ویاعاشق مرجان شدن/
ر:همان روشنی چشم تو/چشم تورادیدن ودریاشدن/
ج:همان جاده ی عشق ووفا/قصه ی مجنونی ولیلاشدن/
آ:همان حرف دوم عاشق/عاشق تو،لایق مرجان شدن/
ن:همان نرگس چشمان تو/دیدن چشم تو وشاعرشدن/.

دسته ها : حرفای خودمونی
دوشنبه دوم 10 1387

خوب بچه ها  خطر رفع شد امروز امتحان رو کنسل کردم.بچه ها چه طوری اون شکلک ها رو کنار نوشته هاتون می زارید؟

دسته ها : حرفای خودمونی
پنج شنبه بیست و یکم 9 1387

مبارک باشه!!!!!!!!!عید قربان مبارک!!!!(گوسفندان گرامی)

دسته ها : حرفای خودمونی
يکشنبه هفدهم 9 1387

یکی بود یکی نبود...

   یک ماه پیشونی بود که خوب دختری بود

.یک نامادری داشت که کلاً ناجور بود و به هیچ صراطی مستقیم نبود

.دائماً ماه پیشونی را به کار میگرفت و بعدش می انداخت توی تنور.مرض داشت.یک روز نماینده پادشاه آمد دم در خانه شان و گفت برای پسر پادشاه دختر خوب دارند؟نامادری دختر زشت و بی هنرش را نشان داد.نماینده گفت:نه بابا این چیه؟! پادشاه یک دختر همه چیز تمام میخواهد که هم خوشگل باشد هم صاحب کمالات و هم کلی هنرمند و امروزی.نامادری گفت:همینه که هست.دیگر دختر نداریم. ماه پیشونی که توی تنور نشسته بود این صحنه ناجوانمردانه را دید ویهو تصمیم گرفت که بلند بشود وبر این ظلم و ستم چندین صد ساله را بشورد و جنبشی بکند.چفت در را به سختی باز کرد وبه نماینده پادشاه گفت من اینجا هستم

.نماینده خوشحال شد وگفت:به به !چه دختر روشنفکر آوانگاردی...دستش را در حالی که شطرنجی شده بود و جلو چشمان حیرت زده نامادری و دختر بی کمال و مرتجعش با هم به قصر پادشاه رفتند.

  هفته بعد...
بند یک زنان
ماه پیشونی:خجالت نمیکشی آمدی ملاقات من؟
شاهزاده: بد زمانه ای شده ماه پیشونی...بیا که برویم از این ولایت من و تو.
ماه پیشونی: دلم برای تنورهای نامادری نازنینم تنگ شده.صبح میرفتم تو،شب می آمدم بیرون.
شاهزاده:عیب ندارد! تحمل کن، فقط 2 سال است.خودم خروست میشوم.تو این مدت هم میروم دنبال درست و راس کردن کارهای مان که آمدی بیرون،برویم.
خوبه؟
ماه پیشونی:من نامادریم را میخواهم...

دسته ها : داستان
يکشنبه دهم 9 1387

اگر نمیتوانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

بوته ای در دامنه باش

ولی بهترین بوته ای باش که در دامنه میروید

اگر نمیتوانی درخت باشی ٬بوته باش

اگر نمیتوانی بوته باشی٬علف کوچکی باش

و چشم انداز شاهراهی را شادمانه تر کن

همه مارا که ناخدا نمیکنند٬ملوان هم میتوان بود

(در این دنیا برای همه ما کاری است

کارهای بزرگ و کمی کوچک)

و آنچه که وظیفه ماست چندان دور از دسترس نیست/

دسته ها : ادبی
يکشنبه دهم 9 1387

از دید مسئولین بالا مقام دانشگاه :

 - مهمترین رکن یک دانشجوی نمونه ، پرداخت به موقع  شهریه است .
- در مرحله اول ثبت نام دو چیز کافیست اول پذیرفته شدن و دوم فیش واریزی شهریه ، بقیه مدارک باشه برای بعد ( پول مهمه )
- دانشجو فردی است که باید به موقع و قبل از استاد سر کلاس حضور داشته باشد .
- نگاه او قبل از کلاس به کفشهایش و در کلاس به جزوه هایش باشد .
- فاقد هر گونه آرایش ظاهری ، باطنی ، داخلی و خارجی باشد .
- از خونه مستقیم بره داخل کلاس و بعد از کلاس مستقیم بره خونه .
- هر چی استاد و مسئولین دانشگاه گفتن بگوید چشـــــــــــم .
- کاری به کار کسی نداشته باشه و کلا" چیکار داره که کی به کی یا با کی تا کی چیکار داره !!!
- اگر دانشجویی مذکر با دانشجویی مونث در محیط دانشگاه هم کلام شد باید به کمیته انضباطی مراجعه نموده و توسط منضبطین اونجا جیز شوند .
- پسرا اینور،  دخترا اونور در غیر اینصورت جیــــــــــــــز
 

از دید اساتید محترم و زحمتکش :

- سر کلاس سکوت رعایت شود .
- سوالات سخت مطرح نشود .
- هر کس بیش از 4 جلسه غیبت کند بی تربیت میباشد در نتیجه حذف .
- کسی تیکه نیندازد .
- افراد آخر کلاس ، ندید حذف
- تقلب = مرگ
- پروژه شما کپی است ، نمره بی نمره
- نمره باقالی نیست که آخر ترم بین دانشجویان پخش شود بنابراین درس بخونین .
 

از دید دانشجویان پسر ( بیکاراشون ):

 ( درتمامی موارد مثبت اندیشی فراموش نشود لطفا" )

- عشق است دوران دانشجویی مخصوصا" اگه یک شهر دیگه باشی
- شهریه رو که بابا جونی میده خرجمونم که خدا میرسونه
- شب با بر و بچس بریزیم دور هم و تا صبح بگیم و بخندیم
- کلاسهای صبح برای خالی نبودن عریضه  است ، روم به دیفال سگ میره کلاس . ( ندید بگیرین این اصطلاحی عامیانه در عین حال نا درست میباشد )
- ساعتهای سرو وعده های غذایی >>>> شام : ساعت 3 صبح به بعد – صبحانه : اگه بیدار بودیم ساعت 12 یک تیکه نون به خاطر رفع بوی نامطبوع دهان میلنبانیم . – نهار : خدا خیر بده دانشگاه که حداقل یک سلف داره و هر چند غذاش به رستورانهای شهرمون نمیرسه !! ولی شکمتو برای چند ساعتی پر میکنه .

دسته ها : داستان
يکشنبه دهم 9 1387
وای بچه ها خدا کمکم کردحدود چند دقیقه پیش نزدیک بود به شهادت برسمداشتم با ماشین میومدم(خودم رانندگی میکردم)از توی یه فرعی میخواستم بپیچم توی اصلی درست نگاه نکردم یه کامیون داشت میومد منم همین جوری رفتم فقط شانس اوردم کامیونه میخواست بپیچه وگرنه له شده بودمهیچی دیگه همین وگرنه دیگه مرجان جونی نداشتین باز نکته جالبش اینجاست وقتی کامیونه رو دیدم هول شدم یادم رفت بپیچم .داشتم می رفتم روی جدول لحظه اخر یه فرمون گرفتم تا جون سالم بدر بردم  .ولی میدونم چرا این طوری شده بود برای این که از کلاس دو در کردم. قول میدم که دیگه دو در نکنم.هنوز هم داره دستام میلرزه.یه توصیه اخلاقی برای رانندگان  عزیز همیشه وقتی میخوایین ازفرعی به اصلی برید توقف کنید به خدا این اموزشا فقط برا امتحان رانندگی نیست که افسر ردت نکنه  برا رانندگی داخل شهره خیلی ترسیدم ولی توی خونه اصلا به روی خودم نیاوردم و میخندیدم .خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!!!!!!!!!!زود اومدم برا شما بنویسم تا براتون عبرت بشه!!!!!!!! 
دسته ها : حرفای خودمونی
يکشنبه دهم 9 1387

آقا جان... وبلاگ تعطیله

همینو میخواستی؟؟؟

برو بیرون دیگه...بهت میگم برو بیرون تا خیس نشدی

ای بابا جمع کن برو بیرون میگمت وبلاگ تعطیله!

مگه مغز .... خوردی بچه ؟؟؟

برو بیرون میخوام تی بکشم بعداْ بیا

دسته ها : حرفای خودمونی
شنبه نهم 9 1387

واقعا برای یه سری از بچه ها متاسفم شماها اصلا فکر میکنید چی می نویسید دیگه نمی تونم تحملتون کنم من رفتم برای همیشه بعضیا مثل .............................خداحافظ دوستان

دسته ها : حرفای خودمونی
پنج شنبه هفتم 9 1387

هفتمین ازدواج من با مردی به نام ناصر بود. این مرد هم در نگاه اول مردی
مناسب و ایده آل به نظر می رسید اما زندگی با او حقایقی را برایم آشکار
کرد که تا پیش از این از آنها اطلاع نداشتم.

زنی که هفت بار از سه شوهر خود طلاق گرفته بود این بار برای اثبات
ازدواج با شوهر اولش به دادگاه خانواده مراجعه کرد.
به گزارش اعتماد، این زن 59 ساله که فهیمه نام دارد چندی قبل با مراجعه
به شعبه 261 دادگاه خانواده طی دادخواستی از قاضی اقدم خواست طی حکمی
رسمی تایید کند او همسر مردی به نام ایوب که اکنون فوت شده، بوده است.
فهیمه در اظهاراتش گفت؛ من سال ها قبل با ایوب آشنا شدم و از آنجا که هر
دو به یکدیگر علاقه داشتیم، با موافقت خانواده هایمان با هم ازدواج
کردیم، اما زندگی مشترک مان زیاد دوام نیاورد و پس از مدتی با بالا گرفتن
اختلافات از وی طلاق گرفتم. چند ماهی از جدایی ما گذشته بود که ایوب
دوباره سراغ من آمد و خواست زندگی تازه یی را از سر بگیریم. من که به
ازدواج مجدد با شوهر اولم بی میل نبودم از او مهلت خواستم تا کمی فکر کنم
و سرانجام با این استدلال که هر دو به اشتباه های گذشته خود پی برده ایم
برای دومین بار به صورت رسمی عقد کردیم ولی این بار هم زندگی مان خیلی
زود به تشنج کشیده شد و راه دیگری به جز طلاق برایمان باقی نماند. پس از
دومین طلاق دوباره من و ایوب سر راه یکدیگر قرار گرفتیم و با این امید که
این بار زندگی ایده آلی خواهیم داشت دوباره با هم ازدواج کردیم، اما
خوشبختی برای ما فقط یک سراب بود و سرانجام برای سومین بار حکم طلاق من و
ایوب صادر شد.

زن میانسال ادامه داد؛ هرچند قصد داشتم پس از سه بار ازدواج ناموفق با یک
مرد دیگر هرگز پای سفره عقد ننشینم اما سرنوشت مرا با مردی به نام جواد
آشنا کرد که به نظر می رسید مردی خوب و قابل اعتماد است. در مدتی که با
او مراوده داشتم به این نتیجه رسیدم که برخلاف ایوب، ازدواج با این مرد
می تواند مرا به رویاها و آرزوهایم برساند. وی نیز برای آغاز زندگی مشترک
با من لحظه شماری می کرد و همین علاقه دوجانبه سبب شد با هم ازدواج کنیم
ولی اختلافاتی که بر سر مسائل مختلف بین ما وجود داشت مانع از رسیدن به
اهداف مان شد و از جواد هم طلاق گرفتم، اما همان طور که نمی توانستم
زندگی در زیر یک سقف را در کنار جواد تحمل کنم دوری از او هم برایم
غیرممکن می نمود به همین خاطر پس از چند ماه برای دومین بار به عقد او
درآمدم ولی باز هم از وی طلاق گرفتم و پس از دومین طلاق از جواد همان
شیوه یی را در پیش گرفتم که در زندگی با ایوب تجربه کرده بودم. به این
ترتیب سومین بار با هم پای سفره عقد نشستیم و مدتی بعد هر دو مشتاق و
راضی به محضر رفتیم تا طلاق مان را به ثبت برسانیم.

فهیمه در ادامه اظهاراتش گفت؛ هفتمین ازدواج من با مردی به نام ناصر بود.
این مرد هم در نگاه اول مردی مناسب و ایده آل به نظر می رسید اما زندگی
با او حقایقی را برایم آشکار کرد که تا پیش از این از آنها اطلاع نداشتم.
روحیات، تفکر، سلیقه و خلق و خوی ناصر کاملاً در تضاد با من بود و ما هیچ
نقطه مشترکی نداشتیم که بخواهیم با توسل به آن به دوام زندگی مان
بیندیشیم. به همین خاطر بار دیگر راهی دادگاه خانواده شدم، دادخواست طلاق
ارائه دادم و بعد از طی مراحل قانونی که کاملاً با آن آشنایی پیدا کرده
بودم از ناصر هم جدا شدم.. در همین ایام بود که تقدیر ازدواج هشتم را به
عنوان یک گزینه قابل تامل پیش رویم گذاشت. ایوب شوهر اولم که در این مدت
خود با زنی دیگر ازدواج کرده و او را طلاق داده بود دوباره نزد من بازگشت
و با حرف هایش مرا قانع کرد که اکنون هر دو تجربه کافی را برای داشتن یک
زندگی آرام داریم. پس از آنکه موافقتم را برای ازدواج دوباره با ایوب
اعلام کردم قرار شد مراسم عقد را خصوصی برگزار کنیم و ازدواج مان را ثبت
نکردیم اما دو ماه پیش شوهرم فوت شد و ثبت نشدن ازدواج برایم دردسر
آفرید. حقیقت امر این است که او کارمند بود و من برای گرفتن حقوقش باید
ثابت کنم همسرش بوده ام. من که دیگر قصد ندارم ازدواج کنم برای امرار
معاش به این پول نیاز دارم و خواستار صدور حکم اثبات زوجیت هستم.

بنابراین گزارش قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات این زن 59 ساله رسیدگی
به پرونده وی را به آینده موکول کرد

دسته ها : داستان
چهارشنبه ششم 9 1387

 

 

شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند شب ها پس از صرف شام هر کس دسته کلید بزرگ و فانوسش را برمی داشت و از خانه بیرون می زد برای دستبرد زدن به خانه همسایه . حوالی سحر با دست پر به خانه برمی گشت ،‌به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود .
به این ترتیب همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند چون هر کسی از دیگری می دزدید و او هم متقابلا از دیگری ، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید . داد و ستد ها هم به همین صورت انجام می گرفت هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوششان این بود که سر دولت شیره بمالند و نم پس ندهند . به این ترتیب در این شهر همه چیز به آرامی سپری می شد ، نه کسی خیلی فقیر بود و نه کسی ثروتمند.
روزی ، چطورش را نمی دانیم مرد درستکاری گذرش به این شهر افتاد و آن را برای اقامت خود انتخاب کرد، شب ها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی ، شامش را که می خورد سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان .
دزدها می آمدند ، چراغ خانه را روشن می دیدند و راهشان را کج می کردند و می رفتند . اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی ، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که ، اگر چه خودش اهل این کارها نیست اما حق ندارد که مزاحم کار دیگران شود . هرشب که او در خانه می ماند ، معنی اش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین می گذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارند.
بدین ترتیب مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن می توانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب او هم از خانه بیرون می زد و همان طور که از او خواسته بودند حوالی صبح برمی گشت ، ولی دست به دزدی نمی زد ، آخر او فردی درستکار بود و اهل این کارها نبود . او هر شب می رفت روی پله های شهر می استاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه می کرد و بعدش هم که به خانه برمی گشت و می دید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است . او در کمتر از یک هفته دار و ندارش را از دست داد و چیزی هم برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل که این نبود چرا که این مشکل البته تقصیر خود او بود نه؟!  مشکل چیز دیگری بود ، قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش حال همه را گرفته بود ! او اجازه داده بود که دار و ندارش را بدزدند بدون اینکه خودش دست به مال کسی دراز کند . به این ترتیب هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه وقتی به خانه خودش وارد می شد می دید که خانه اش دست نخورده است ( خانه ای که مرد درستکار می بایست به آن دستبرد می زد ) به هر حال بعد از مدتی به تدریج آنهایی که شب های بیشتری خانه شان را دزد نمی زد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم می زدند و برعکس کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار ( که حالا دیگر چیزی در آن وجود ندارد ) می رفتند روز به روز وضعشان بدتر می شد و خود را فقیرتر می یافتند. به این ترتیب آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود ، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام بروند روی پل برای گردش و تفریح .
این ماجرا اوضاع آشفته شهر را آشفته تر می کرد ، چون معنی اش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمند تر و بقیه هم فقیر تر می شدند . به تدریج آنهایی که وضع مالیشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آورده بودند متوجه شدند که اگر به این کار ادامه بدهند به زودی ثروتشان ته می کشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده ای از این آدمهای فقیر پولی بدهند تا به جای آنها هم بروند دزدی !! قراردادها بسته شد و پورسانتها تعیین گردید البته آنها هنوز دزد بودند و سعی می کردند که در این قرار مدارها باز هم سر هم کلاه بگذارند اما همانطور که رسم این گونه قراردادهاست ، آنها که پولدارتر بودند ثروتمندتر و تهی دستها هم عموما فقیرتر می شدند .
خلاصه عده ای هم از اهالی شهر آنقدر ثروتمند شدند که برای ثروتمند ماندن نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برای آنها بروند دزدی اما اگر دست از دزدی می کشیدند فقیر می شدند چون فقیر ها در هر حال از آنها می دزدیدند ، فکری به خاطرشان رسید ، آمدند فقیرترین ها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها محافظت کنند . اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد. به این ترتیب چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرف نمی زدند حالا دیگر حرف بر سر دارا و ندار بود . اما در واقع هنوز دزد بودند . تنها فرد درستکار همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم که برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مرد. 

 

دسته ها : داستان
سه شنبه پنجم 9 1387

اگه به شما پیشنهاد کنن که به دریا یا جنگل یا کوهستان برید کدوم رو انتخاب میکنین؟با ذکر دلیل

دسته ها : حرفای خودمونی
دوشنبه چهارم 9 1387
 من همون کویری بودم...خاکیو صمیمی وگرم...مثل عشق بازی موجا.............تا که یک روز تو رسیدی...توی قلبم پا گذاشتی...غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی...زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر ورو شد...برای داشتن عشقت همه جونم ارزو شد...تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه...ابر وباد ودریا گفتن.....حس عاشقی همینه..................دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی...لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی...دل تنها و غریبم داره این گوشه می گیره...ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره...     

حالا من یه ارزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه..........

 

تقدیم به یکی ازوبلاگ نویسان...

امید وارم که این مطلبو ببینه...

دسته ها : ادبی
دوشنبه چهارم 9 1387

دسته ها : عکس
دوشنبه چهارم 9 1387
دسته ها : عکس
جمعه اول 9 1387

 

روزی یک مرد ثروتمند،پسر کوچکش را به یک دهکده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن زندگی میکنند،چقدر فقیر هستند.آنها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پایان سفر،مرد از پسرش پرسید"«نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»

پسر پاسخ داد:«عالی بود پدر!»

پدر پرسید"«آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»

پسر پاسخ داد:«فکر میکنم»

و پدر پرسید:«چه چیزی از این سفر آموختی؟»

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:«فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا.ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاطمان فانوسهایی تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود است اما باغ آنها بی انتهاست!»

در پایان حرفهای پسر،زبان مرد بند آمده بود.پسر اضافه کرد:«متشکرم پدرکه به من نشان دادی ما چقدر فقیر هستیم

دسته ها : داستان
جمعه اول 9 1387

 کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید
میماند، ولی قلبش سیاه میشود.... دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

پست مهمان

 

دسته ها : ادبی
جمعه اول 9 1387

بچه ها به نظر شما بهار به پاییز میاد؟

دسته ها : حرفای خودمونی
جمعه اول 9 1387
دسته ها : عکس
جمعه اول 9 1387
دسته ها : عکس
جمعه اول 9 1387
دسته ها : عکس
جمعه اول 9 1387

بچه ها یکی به اسم مرجان کاراته برام نظر داده ولی نمیتونم وبشو پیدا کنم هر کی ادرسشو داره برام بزاره ممنون میشم

دسته ها : حرفای خودمونی
چهارشنبه بیست و نهم 8 1387

قبل از این که عکسا رو نگاه کنید اینو بخونید این عکسا برا یکی از بچه هاست که من توی وب خودم گذاشتم البته با اجازه ایشون امید وارم که ناراحت نشه

دسته ها : حرفای خودمونی
يکشنبه بیست و ششم 8 1387

درروز یکشنبه این ماه نمازی است با فضیلت بسیار ازرسول خدا صلی الله علیه و آله. روایت شده هرکه آنرا بجا آورد توبه اش مقبول و گناهش آمرزیده شود و دشمنان او درروزقیامت ازاو راضی شوند و با ایمان بمیرد و دینش گرفته نشود و قبرش گشاده و نورانی گردد، والدینش ازاو راضی گردند و مغفرت شامل حال والدین و ذریه او گرددو توسعه رزق پیدا کند و ملک الموت با او دروقت مردن مدارا نماید و به آسانی جان او بیرون شود .کیفیت نماز: درروز یکشنبه غسل کند و وضوسازد و چهاررکعت نماز گزارد و درهر رکعت حمد یکمرتبه و سوره توحید سه مرتبه و معوذتین ( سوره های ناس و فلق ) هرکدام یکمرتبه بعد هفتادمرتبه استغفارکند وآنرا به دعای زیر ختم نماید :    لَا حَولَ وَلَا قُوَة اِلا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ سپس بگوید یا عَزیزُ یا غَفارُ اِغفِرلی ذُنُوبی وَ ذُنُوبَ جَمیعِ المُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ فَاِنّهُ لَا یَغفِرُالذُنـُُوبُ الّا اَنتَ.

پست مهمان

دسته ها : مذهبی
يکشنبه بیست و ششم 8 1387
درماندگی دانشمنددرمدینه بودم یکی ازشیعیان ایرانی پنجره ودیوارمرقدمطهررسول اکرم رامی بوسید .امام جماعت مسجد که دانشمندی وهابی بود اورا دید برسرش فریاد کشید که چرا می بوسی؟این دیوار سنگ است و ان پنجره اهن.چرا سنگ و اهن را که فهم وشعور ندارند می بوسی  و مرتکب شرک میشوی؟ من در برابر فریادهای ان عالم وهابی دلم به حال ان شیعه ایرانی سوخت لذا به جلو رفتم و به امام جماعت گفتم: بوسیدن این در وپنجره نشانه علاقه ما به رسول اکرم است وهیچ گونه شرکی دراین عمل نیست.وهابی گفت:نه این کار شرک است.گفتم ایا این ایه را نخواندی که می فرماید:«فلما ان جاءه البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیرا»این پیراهن پارچه بود چه طور شد که پارچه یعقوب را بینا کرد؟!امام جماعت وهابی در پاسخ به سوال من درمانده شد و نتوانست پاسخ دهد.حکایت های شنیدنی ص 54و55نشریه بشارت شماره 45 چاپ 83
دسته ها : مذهبی
پنج شنبه بیست و سوم 8 1387

اقسام سوء ظن

سوء ظن اقسامی دارد که از بعضی انها نهی شده است:1-سوء ظن به خدا.چنانکه در حدیث می خوانیم: کسی که از ترس خرج ومخاج زندگی ازدواج نمی کند در حقیقت به خدا سوء ظن دارد یعنی خیال می کند که اگر تنها باشد خدا قادر است رزق از را بدهد ولی اگر همسر داشته باشد خدا قدرت ندارد و این گونه سوء ظن به خداممنوع است.2-سوء ظن به مردم که از آن نهی شده است.3-سوء ظن به خو که مورد ستایش است.اری انسان نباید نسبت به خود حسن ظن داشته باشد و همه کارهای خود را بی عیب بپندارد .حضرت علی –علیه السلام-در صفات متقین می فرماید:یکی از کمالات افراد با تقوا ان است که نسبت به خودشان سوء ظن دارند.تفسیر سوره حجرات محسن قرائتی ص 106

دسته ها : مذهبی
پنج شنبه بیست و سوم 8 1387
امام صادق فرمود :«هر گاه مردم مرتکب 4 گناه شوند به 4 بلا گرفتار شوند»:1-زمانی که زنا رواج یابد زلزله خواهد امد. 2-هر گاه مردم زکات نپردازند چهار پایان به هلاکت میرسند.3-هر گاه قضاوت مسئولان قضایی ظالمانه با شد باران نخواهد بارید.4-زمانی که پیمان شکنی رواج یابد مشرکان بر مسلمانان غلبه خواهند کرد.بحار. ج 76 ص 21
دسته ها : حدیث
پنج شنبه بیست و سوم 8 1387

چه طوری میشه عضو کانون قران شد؟هی تهدید میکنه که شما 1 بار 2بار مهلت دارید اگه بازم خراب کاری کنی میکشیمت !!!!!!!!!!خداییش ترسیدم چیزی وارد کنم گفتم الانه که ترورم کنه!!!!!!!!!!کمک کمک هلپ!!!!!!!!!!

دسته ها : حرفای خودمونی
چهارشنبه بیست و دوم 8 1387
بچه ها این ناشناس کیه؟ چطوری ناشناس شده؟از خود ناشناس درخواست می کنم که بگه رمز موفقیتش چی بوده؟(مثل وقتی که یکی تو کنکور رتبه میاره میارنش بهش می گن رمز موفقیت شما چی بوده!!!!!!!!!!)
دسته ها : حرفای خودمونی
چهارشنبه بیست و دوم 8 1387

ای بابا شماها که مارو کشتین با عشقو عاشقیاتون هر وبی رو که باز می کنی نوشته کجایی؟ و از این چیزا شما ها بجز عاشق شدن کار دیگه ای ندارین؟

دسته ها : حرفای خودمونی
چهارشنبه بیست و دوم 8 1387
کارت
دسته ها : عکس
چهارشنبه بیست و دوم 8 1387
کارت
دسته ها : عکس
چهارشنبه بیست و دوم 8 1387

بچه ها من موضوع تحقیق راجع به دعا در ادیان مختلف انتخاب کردم ولی اصلا مطلب پیدا نکردم

اگر مطلبی راجع به این موضوع دارید خواهش می کنم برام بذارید

منبعی کتابی هر چی راجع به این موضوع بلدید خواهش میکنم برام بنویسید

ممنون

دسته ها : حرفای خودمونی
سه شنبه بیست و یکم 8 1387

جدیدا چرا بخش مشاوره جواب نمیده از هر 10 .15تا سوالی که میکنم 1جواب میده برا شما هم این جوریه؟قبلا این جوری نبود همه سوال ها رو جواب میدادن!!!!!!!!!!!

دسته ها : حرفای خودمونی
دوشنبه بیستم 8 1387

بچه ها دقت کردین نصف بیشتر بچه ها قالباشونو عوض کردن قالب ماه وستاره که قالب من هم هست خیلی طرفدار پیدا کرده نصفیا اونو انتخاب کردن البته فکر کنم به خاطر اینه که بقیش زیاد جالب نیست ولی عشق فانتزی هم بد نیستا نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

دسته ها : حرفای خودمونی
دوشنبه بیستم 8 1387

بچه ها من موضوع تحقیق راجع به دعا در ادیان مختلف انتخاب کردم ولی اصلا مطلب پیدا نکردم

اگر مطلبی راجع به این موضوع دارید خواهش می کنم برام بذارید

منبعی کتابی هر چی راجع به این موضوع بلدید خواهش میکنم برام بنویسید

ممنون

دسته ها : حرفای خودمونی
دوشنبه بیستم 8 1387

ولادت هشتمین امام را به تمامی شیعیان به خصوص دوستان تبیانی تبریک میگم امید وارم همیشه خوش با شید از طرف مرجان جونی گل گلاب

دسته ها : مذهبی
يکشنبه نوزدهم 8 1387
من فکر کنم دیروز بود یک مطلبی راجع به بازیگر نقش یوسف نوشته بودم .بر اساس تحقیقات متوجه شدم که این مساله واقعیت ندارد ویک سری ادمای بیفکر جک ساخته بودن و من هم که نمیدانستم و فکر می کردم واقعیه توی وبلاگم یادداشت کردم و از مسئولان تبیان به خاطر این که اونو تایید نکردن ممنونم چون که باعث سوئ تفاهم میشد.و از دوستان جو گیر که به این مطلب نظر دادن معذرت میخوام که بدون تحقیق این مطلب را یادداشت کردم .
دسته ها : حرفای خودمونی
شنبه هجدهم 8 1387

شما نظرات بچه ها رو هم می خونید؟

دسته ها : حرفای خودمونی
شنبه هجدهم 8 1387
خوشبختی میتواند مجموع بدبختی هایی باشد که بر سرمان نیامده است
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
عشق یعنی مستی و دیوانگی  * عشق یعنی با جهان بیگانگی*عشق یعنی نخفتن تا سحر* عشق یعنی سجده با چشمان تر*عشق یعنی سر به در اویختن* عشق یعنی اشک حسرت ریختن*عشق یعنی در جهان رسوا شدن* عشق یعنی زندگی را باختن*عشق یعنی انتظار انتظار* عشق یعنی هر چه بینی عکس یار*عشق یعنی دیده بر در دوختن* عشق یعنی در فراقش سوختن*عشق یعنی اتش افروخته* عشق یعنی شاعری دل سوخته*عشق یعنی سوختن اندر درون* عشق یعنی یک شقایق غرق خون*عشق یعنی قطعه شعرناتمام* عشق یعنی بهترین حسن ختام*عشق یعنی ... 
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
گویند اشنایی با غریبان مشکل است *اشنایی می شود اما جدایی مشکل است
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387

 این نبرد عقل و دل بی حاصل است*

عاقبت فرمانروای ما دل است*بی جهت گوییم از دل غافلیم*ما همه غرق تمنای دلیم*
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
امروز که محتاج توام جای تو خالیست*فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر ادینه دارد بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
بی تو می گویند تعطیل است کار عشق بازی            عشق اما کی خبر از شنبه وادینه دارد
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387

اینکه توی قسمت نظرات بچه ها به جای اینکه نظرشون رو راجع به مطلب بزنن با هم دیگه حرف میزنن یک جوری تو مایه های چت اما با تاخیر به نظر شما خواننده گرامی  چرااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دسته ها : حرفای خودمونی
جمعه هفدهم 8 1387

چند روز پیش یک سوال مطرح کردم که ماشاا.. بزنم به تخته چقدر جواب برام اومد فقط 2 ساعت داشتم جواباتون رو میخوندم

اینکه خانم نامداری چند سالشه خودم کشف کردم متولد اذر 63 مثل سیاوش خیرابی اونم اذر 63

دسته ها : حرفای خودمونی
جمعه هفدهم 8 1387
گنجینه زندگی من در سینه ی پر محبت توست
دسته ها : ادبی
پنج شنبه شانزدهم 8 1387

از دوستانی که به وبلاگم اومدن ممنون ولی معذرت میخوام که مطالبم به هم متصل شده بود

نمیدونم چرا این طوری شده بود اولش درست بودا!!!!!!!!

دسته ها : حرفای خودمونی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
دستی تکان بده حالا که میروی*دل تنگ میشوم تنها که میرویپیشانیت اگر خط خوردگی نداشت*می خواندمش که تو تو با که میروینفرین نمی کنم شاید ببینمت*دنیا به کام تو هر جا که میروییک لحظه صبر کن شاید ندیدمت* دستی تکان بده حالا که میرویمرجان نگاه کن در چشم های من*حالا بگو کجاست انجا که می روی 
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
بعضی از ادما مثل قطار شهر بازی میمونن باهاشون خیلی بهت خوش میگذره ولی به هیچ جا نمیرسی*نه این که با بقیه خیلی به جایی می رسی*
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
برو ای عشق میازارم بیش               از تو بیزارم واز کرده خویش                       من کجا این همه رسوایی ها       دل دیوانه و شیدایی هامن کجا این همه اندوه کجاغم سنگین چنان کوه کجاچشمه شادی من کور نبودخنده از روی لبم دور نبود... 
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
دلم تنها غریبان بی کسان اوارگان را دوست میداردو هر شب تا سحر درپای ایشان اشک میریزد
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
 نمیدانم باید چیزی میگفتم یا چیزی گفته ام و تو نشنیده ایوگرنه مگه میشود حرف های ما به هم بی جواب بماند هر چه هست حالا که میروی غمگینمدلم برای تمام انچه که میخواستس و نتوانستم می سوزدمجموعه ای که ما بودیم مثل تمام مجموعه ها چیز هایی کم داشتنمیدانم چیزی گفته ام یا نه؟دلم می خواهد این حرف ها را شنیده باشی 
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
در دلم اندوه بر رخم نقش هزار افسوس در سرم شور صد امید در دو چشمم پرتویی ازعشق وبهروزی .هیچم اندر دست رهنورد راه فردایم که میدانم با سبک بالی میتوان ره به شهر ارزو ها برد .سالهاست که با توام و می جویمت ولی تو را نمی یابم تو با من بودی اما سالها و روزها و ساعتها ودقیقه ها از هم فاصله داشتیم. فاصله میان من وتو به وسعت دریا بود به بزرگی دنیا ...!ای اشنای وجودم شاید هیچ گاه همدیگر را نبینیم شاید اخرین خاطرات با هم بودن ومن وتو در پیچ وخم جاده ای گمنام باقی بماند چیزی برای هدیه کردن ندارم اما به رسم یادبود روز های خوش عشقم گلهای میخک را تقدیم تو تنهاستاره بی کسی ام می کنم...
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387

من تا چند دقیقه پیش فکر میکردم اونایی که یک عالمه مطلب نوشتن از خیلی وقته که اینجا وبلاگ ساختن ولی الان فهمیدم که همچین قدیمی هم نیستن مثلا بچه شیرازی 23 مهر وبلاگشو ساخته در صورتی که من 2 -3 هفته زودتر ساختم آفرین به این پشتکار!!!!!!!!!! 

دسته ها :
سه شنبه جهاردهم 8 1387

شما میدونید خانم نامداری مجری برنامه تازه ها چند سالشه؟

دسته ها :
سه شنبه جهاردهم 8 1387

ممنون که بهم نظر دادید i love youیک عالمه!!!!!!!!!!!

دسته ها :
دوشنبه سیزدهم 8 1387

من تازه این جا رو کشف کردم بهم نظر بدید

دسته ها :
يکشنبه دوازدهم 8 1387

در قلب خود بنویسید هر روز بهترین روز سال است

دسته ها :
يکشنبه دوازدهم 8 1387

سلام منم اومدم زود برام چیز میز بنویسد

دسته ها :
يکشنبه دوازدهم 8 1387

از غیبت کردن بپرهیز که خوراک سگ های جهنم است

امام حسین (ع)

دسته ها :
چهارشنبه بیست و چهارم 7 1387

ان چنان حواسمان به ناداشته هاست که نمیتوانیم از داشته هایمان لذت ببریم

تاتل بام

دسته ها :
چهارشنبه بیست و چهارم 7 1387

از دوستان خواهش می کنم که

 خودتون رو معرفی کنید به قول بچه ها امار بدید. نیست من تازه واردم هنوز قشنگ شما ها رو نمی شناسم

دسته ها :
دوشنبه سیزدهم 8 1387
X