تحلیل در رابطۀ با برد بسیار سست در هفتۀ گذشته : دیدار هفته گذشتۀ پرسپولیس با پیام را شاید بتوان به طوری ناشایست و به نوعی ضعیفترین برد در فصل جاری نام گذاری کرد.
در آن دیدار زیاد مهم نبود محسن زارعی چند توپ را از دست بدهد زیرا همگان میدادند که او اکنون از نظر روحی و روانی شرایط مقتضی را ندارد و هنوز به زمان نیاز دارد! مهم نبود که علیرضا حقیقی اشتباهاتی را داشته باشد ، چرا ؟! به این دلیل که او هنوز در زمانهای بحرانی تجربه ای مناسب را کسب نکرده است ... پس چه چیزی قابل توجه است؟
اینکه رحمان رضائی لژیونر سابق ما در سری آ ایتالیا با حرکاتی بچه گانه موجبات اخراج شدن خود را به وجود می آورد ، نیکبخت واحدی عمدا حرکتی نا مشخص را انجام میدهد (به استناد نطق های خود ایشان) تا توسط داور به بیرون از بازی هدایت شود تا در دیدار با استقلال آنها را عزادار کند !! این نکات دارای اهمیت است.
آنها که دیدار هفتۀ گذشته پرسپولیس تهران در برابر تیم قعر جدولی پیام خراسان را نه در استادیوم آزادی و نه از طریق گیرنده هایشان به صورت مستقیم ندیده اند شاید بپرسند مگر دیدار با پیام چگونه مسابقه ای بود !؟
دیداری کسل کننده ، تا بدان جا که هواداران پرسپولیس تیم حریف یعنی پیام مشهد را تشویق کنند و بسیار ناسپاس تر از آن ، اینکه کاپیتان سالهای دور پرسپولیس و سرمربی کنونی باشگاه فرهنگی ورزشی پرسپولیس با خطی که از سوی عده ای منفور به چند "تماشاگر نمای بی جنبه" داده میشود مورد هجمۀ انتقادات بی رحمانه و بی شرمانه قرار گیرد.
گویا برخی افراد میخواستند با این شعارهای بیهوده و عبث ابراز وجود نمایند !؟
در همین حال و در رشت پرسپولیس توانست داماش گیلان را با نتیجۀ دو بر یک شکست دهد که در لحظاتی از بازی در حین اینکه پرسپولیس از حریف خود پیش بود هواداران حاضر در ورزشگاه به صورتی پراکنده اعتراض خود را نسبت به مربیگری افشین پیروانی روا داشتند ؟!
در موقعیت و شرایطی که پرسپولیس در زمین لجن گونه و شدیدا گل آلود رشت بازی خوبی را به نمایش میگذاشت گویا برخی افراد می خواستند با این شعارهای بیهوده و عبث ابراز وجود نمایند!؟
پرسپولیس بازی با داماش را نیز نتوانست به خوبی و در خور نام پرسپولیس پشت سر بگذارد شاید دلیل اصلی آن مرداب رشت باشد ! اما نباید در این بازی از تعصب و ستایش اکثر بازیکنان همچون پژمان نوری ، سپهر حیدری ، کریم باقری و مسعود زارعی چشم پوشی کرد...هواداری که تعصب و غیرت درونی نسبت به پرسپولیس دارد بی شک از این دست مسائل تجاربی عالی و مفیدی را بدست خواهد آورد.
استقلال یا پرسپولیس ! هوادار واقعی هیچگاه به آرمانها و ارزشهایش توهین نمیکند ، بنابراین بسیار خوش سیما تر آنکه اجازه ندهیم تا با تحریک هواداران ، تیم رقیب از شعارهای بیهوده و بی ثمر که توسط عده ای سود جو پرداخته میشود بهره مند شوند.
پی نوشت : به واقع در حال حاضر شرایط بحرانی و دشواری برای باشگاه بزرگ پرسپولیس به وجود آمده است و فقط هوادار متعصب پرسپولیس است که می تواند با حمایتهای گستردۀ خود راه بزرگی را برای خروج باشگاه پر افتخار ، بزرگ و قدیمی کشورمان از این شرایط نامناسب بوجود آورد.
از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره ؟؟؟!!!؟؟؟
متولد 1337و سید حسین نام داشت. قاری قرآن صبحگاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی میخواند، آنقدر زیبا که همه را شیفته میکرد. دلت میخواست همه عمر قرآن بخواند و بشنوی. همه محله میدانستند؛ فوتبال دم اذان تعطیل!
چهارده ساله بود که شنید یک سیرک مصری آمده اهواز، مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازیها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار کردند.
دو سال بعد مسیر دستههای سینهزنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمیخواست دور شاه بگردد. مسیر عوض کرد و بعد از آن، همه هیئتها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل میگشت. با همکاری ساواک، سرنخها رسید به حسین، در مدرسه دستگیرش کردند. برای بازجویی، میخواستند خانه حسین را هم بگردند. ریختند توی خانه. حسین فریاد زد: «ما روی این فرشها نماز میخوانیم، کفشهایتان را در بیاورید.» مامور ساواک خشکش زده بود.
حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. میگفتند تو به اینها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه حسین، کار هر روز ماموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. نوجوان شانزده ساله را مینشاندند روی صندلی الکتریکی و یا اینکه از سقف آویزانش میکردند.
رشته مورد علاقهاش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم میخواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیتالله خامنهای را پیدا کرده بود. بچههای دانشجو را به این جلسات میبرد.
اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق میخواند گاهی با اساتید به شدت بحث میکرد. مخصوصا اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. میگفتند:
«اگر حسین در کلاس باشد. ما به کلاس نمیآییم.» اهل تحلیل بود. در دورهای که گروههای مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیتالله خامنهای و شهید هاشمینژاد، ذرهای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد.
به حافظ و مولوی بسیار علاقه داشت.
عاشق این بیت بود:
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
قبل از پیروزی انقلاب یکبار به اهواز آمد. از اینکه روی دیوارها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت.» اهل آرامش نبود. گروه «موحدین» را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت میکرد. تکیبر میگفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه چریکی بعدیاش زمینهسازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.
رفت اهواز تا اسلحه و تدارکات تهیه کند. به تعداد بچهها هم نهجالبلاغه خرید. میگفت همراه با آموزش نظامی، باید با نهجالبلاغه هم آشنا شوید.
فرمانده بود، ولی از انجام هیچکاری رویگردان نبود. اسامی بچهها برای نگهبانی دادن، تنظیم شده بود. حسین ناراحت بود که چرا نام او را در لیست نگهبانی ننوشتهاند.
صدام شایعه کرده بود که عشایر عرب خوزستان طرفدار او هستند و در نفوذ عراقیها به ایران، کمک کردهاند. حسین «فکر خنثی کردن شایعات بود. تصمیم گرفت گروهی از عشایر عرب را به دیدار امام ببرد. هزاران نفر از عشایر عرب، برای دیدار امام ثبتنام کردند.
بنیصدر دستور داده بود که باید نیروهای مستقر در هویزه عقبنشینی کنند و به سوسنگرد بیایند. حسین میگفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا میتوانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصا با بنیصدر هم صحبت کرده بود. وقتی که دید راه به جایی نمیبرد، نامهای به آیتالله خامنهای نوشت و گفت که تعداد اسلحههای ما از تعدا نیروها هم کمتر است، ولی میمانیم!
چهارم دی 1359 بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دل استوار از ایمان و توکل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی کردند. هیچکس زنده نماند!
عراقیها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدای نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیتالله خامنهای.
مادر حسین نیز زن بزرگی بود. بعد از تبعید امام در سال 1342، تلگرافی برای شاه فرستاد: «اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کردهای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تکلیف خودمان را بدانیم.» زینبوار در تمام سختیها ایستادگی کرده بود. در سال 67 به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در کنار حسین، در هویزه آرام گرفت.
اولا سلام
دوما اینکه اسم من زهره نیسسسسسسسسسسس !
سوما ماجرای غزه ، فلسطین و ... فعلا تموم شد و اعراب بی غیرت و بی شخصیت که هم نژاد هاشون رو کمک نکردن تموم شد ...
چهارما ایام دهه فجر بر همگان مبارک باد و همچنین ایام اربعین حسینی رو تسلیت عرض میکنم ...
زنده و سرفراز باد ایران کهن ...
کوچیک هر چی آدم با شخصیته ...
یه کاری کن که می تونی
یه خونه شو تو ویرونی
از این بیشتر نپرس از عشق
نمی دونم ، نمی دونی
تو این تقویم دل مرده
کسی اشکاشو نشمرده
کجا دیدی که تنهایی
غماشو با خودش برده
یه کاری کن از این بیشتر
نیفتم تو غم آخر
نذار شمع حضور من
یه شعله شه تو خاکستر
نگو دوره نگو دیره
نگو این قصه دلگیره
یه عمری رفته از دستم
نیای عشق تو می میره ...
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !
یک نفر در آب دارد می سپارد جان .
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن ،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتّسیدید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید ،
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند .
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید !
نان به سفره ، جامه تان بر تن !
یک نفر در آب می خواند شما را .
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آب ها بیرون
گاه سر ، گه پا .
آی آدمها !
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید ،
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل در آرام در کار تماشایید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان ، وین بانگ باز از دور می آید :
- " آی آدمها " . . .
و صدای باد هر دم دل گزاتر ،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها :
- " آآآی آدمها " . . .
" نیما یوشیج "
پی نوشت : ای خدا ! عاشقم باش هنوزم ، نکن تلافی ... برای اشتباهم قهر تو با من کافیه ...
مولایم ! امیر ! باز آدینه دیگری آمد و تو نیامدی !
نمی دانم تا کی باید در انتظار باشیم تا تو بیایی و
دستی از مهر بر سر فرزندانت بکشی؟
نمی دانم تا کی باید غبار غریبی و غربت بر چهره هایمان
بنشیند و تو نیایی ؟
نمی دانم تا کی باید قطرات اشک انتظار از چشمانمان سرازیر
باشد و تو نیایی ؟