چرا انسان باهوش به دنیا نیامد؟
توحید مفضل 5
این نوشتار ادامه سلسله مطلب "توحید مُفضّل" است كه خدمتتان ارائه میشود
حتماً شمارههای پیشین را مطالعه كنید تا در جریان داستان مفضل و امام صادق علیه السلام قرار بگیرید
... امام صادق ادامه دادند:
راز رویش مو بر صورت
می دانی اگر در صورتش موی نمیرویید، همواره به هیأت و صورت زنان و بچگان میماند، در نتیجه نه ابهت داشت و نه وقار؟
مفضل میگوید: عرض كردم: آقای من! من كسانی را دیدهام كه بزرگ و كهنسال بودهاند ولی مویی بر رویشان نروییده است.
حضرت (ع) فرمود:
این به خاطر اعمالی است كه از پیش فرستادهاند و خدای جل و علا هیچ گاه بر بندگانش ستم روا نمیدارد (انفال، آیه 51)
جز خدایی كه از نیستیاش رهانید و هستیاش بخشید، چه كسی همواره در اندیشه برآوری این همه نیازهای اوست و تأمین آنها را خود بر عهده گرفته است؟
اگر چنین تدبیر و حكمتی زاییده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، میبایست از تقدیر و هدفمندی نیز اختلال و ناهماهنگی برخیزد؛ زیرا این دو ضد اهمال اند. (و باید نتیجه آنها نیز با نتایج اهمال نسازد) بی شك چنین سخنی ناشایست و ناصواب و نشانه ناآگاهی و كم مایگی گوینده آن است؛ چه هیچ گاه در اثر اهمال و بی تدبیری، درستی و صواب پدید نمیآید و تضاد نیز نظم و هماهنگی را در پی ندارد. خداوند چه بسیار منزه و والاتر از گفته ملحدان است. (اسرأ، آیه 43)
آیا نمیبینی كه چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندك خلل و ناصوابی پیدا نیست؟
اگر انسان، باهوش و اندیشه به دنیا میآمد
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انكار میكرد و هنگامی كه با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشكال مختلف شگفت عالم را كه از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
بدان كه اگر عاقلی را به اسیری از سرزمینی به سرزمین دیگر ببرند (از دیدن شگفتیهای نامأنوس) همواره واله و سرگشته است و بخلاف كودكی كه در كودكی اسیر شود بسرعت، زبان و آداب (آن سرزمین جدید) را فرا نمیگیرد.
نیز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پای در جهان مینهاد از اینكه (آنقدر ناتوان است كه توان راه رفتن ندارد ناچار) باید دیگران بر دوشش گیرند، شیرش بنوشانند، در جامهاش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس خواری و پستی میكرد و از سوی دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هیچ گاه از این امور بی نیاز نیست (در نتیجه چه بسا در هلاكت میافتاد و یا رشد روحی و بدنی مناسبی نمیكرد.)
همچنین در چنین حالی آن شیرینی، دلبندی و محبوبیت كودكان را نداشت؛ از این رو آنان در حالی به دنیا میآیند كه از كار جهان و جهانیان غافلند.
اینان با ذهن ضعیف و شناخت اندك و ناقص خود با همه چیز رو به رو میشوند، اما اندك اندك و گام به گام و در حالتهای گوناگون بر شناخت و آگاهی آنان افزوده میشود. كودك، پیوسته چنین كسب شناخت میكند تا آنكه از مرحله حیرت و سرگشتگی و تأمل، پای فراتر مینهد و با كمك عقل و اندیشه، قدم در وادی تصرف و تدبیر و چاره اندیشی معاش و... میگذارد. از حوادث، پند میگیرد، اطاعت میكند و یا در اشتباه و فراموشی و غفلت و گناه سقوط میكند.
حكمتهای فراوان دیگری نیز در پس این امر نهفته است؛ از جمله:
اگر كودك در گاه تولد، عقلی كامل داشت و مستقل و خودكفا میبود، شیرینی فرزند داری از میان میرفت. پدر و مادر به مصالحی كه در تربیت كودك نهفته است نمیرسیدند؛ در نتیجه، تربیت، سرپرستی و رحم و شفقت بر آنان هنگام پیری بر فرزند لازم نبود. (زیرا پدر و مادر در قبال او زحمتی نكشیدهاند كه او در سن كهنسالی و نیاز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بی نیاز از والدین بوده است.)
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انكار میكرد و هنگامی كه با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشكال مختلف شگفت عالم را كه از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
همچنین با این فرض، در میان فرزندان و والدین هیچ پیوند و الفتی حاكم نبود؛ زیرا كودكان از تربیت و سرپرستی پدران بی نیاز بودند و از زمان تولد از پدران خویش جدا میگشتند. او نیز پس از آن، پدر و مادرش را (و خواهر و برادرش را) نمیشناخت و این عدم شناخت باعث میشد كه بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و دیگر محارم مانعی پدید نیاید.
و كمترین مفسده و بلكه شنیعترین و قبیحترین زشتی هنگامی است كه چنین طفل هوشمندی، در هنگام تولد بر چیزی نظر افكند كه رخصت این عمل را از او ستاندهاند و سزاوار نیست كه چنین كند.
آیا نمیبینی كه چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندك خلل و ناصوابی پیدا نیست؟