تبیان، دستیار زندگی
زمانى كه امامت از دیدگاه اهل‎بیت علیهم السلام و شیعیانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت. و نیز، سرچشمه همیشه جوشانى است براى اندیشه اسلامى اصیل، كه باید همواره امت را سیراب كند و زنده نگه‎دارد و زلالى و گوارایى را ا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امامت در معرض توطئه‏

حرم امام جواد علیه السلام

مفهوم كلّى امامت‏

زمانى كه امامت از دیدگاه اهل‎بیت علیهم السلام و شیعیانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت. و نیز، سرچشمه همیشه جوشانى است براى اندیشه اسلامى اصیل، كه باید همواره امت را سیراب كند و زنده نگه‎ دارد و زلالى و گوارایى را از خدا و رسول صلّى الله علیه و آله و سلم گرفته است.

هنگامى كه امامت چنین مفهومى داشته باشد، طبیعتاً نیازمند به آن است كه از جانب كسى كه داراى چنین حقى است، پذیرش این امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذارى مسؤولیت‏هاى رهبرى به كسانى كه كمال شایستگى و لیاقت را براى متحمل شدن مسؤولیت‏هاى سنگین آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان كه با خبر ساختن همه مردم، از منبع پاك و اصیل علوم و معارف، براى تغذیه حركت فكرى و تجهیز آن به آنچه كه در خط تكاملى و پیش‎رویش به سوى هدف، بدان نیاز مى‏یابد، لازم است.

از همین جا است كه طبیعى بود، بناى امامت، بر دو پایه اساسى(1) بر پا شود. به طورى كه با نبود هر یك از این دو پایه، بنا از هم پاشیده، امامت محتواى اصلى خود را از دست بدهد.

آن دو ركن و پایه عبارتند از:

1- نص.

2- علم مخصوصى، كه خداوند آن را به ائمّه، از طریق پدرانشان از پیامبر علیهم السلام اختصاص داده است.

علاوه بر این دو ركن، شایستگى و اهلیّت براى امامت، كه به معناى دارا بودن خصلت‏ها و ملكات رهبرى كه بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسیر را تضمین كنند، مى‏باشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگى و ... از شرائط تصدى این مقام است.

به همین خاطر است كه مى‏بینیم ائمّه اطهار (علیهم السلام)، در هر مناسبتى، به نشان دادن این امور، به ویژه، به ارائه آن دو ركن مهم، اهتمام مى‏ورزیده‏اند، و سختى‏ها و خطرات هر چند بزرگ كه احیاناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مى‏شد، آنان را از بیان آن حقایق باز نمى‏داشت.

شواهد بر اهتمام ائمّه (علیهم السّلام) بر این امر بى شمار است. ما در اینجا فقط اشاره مى‏كنیم به اقدام امیرالمؤمنین علیه السلام در كوفه، صفّین، روز شورا‏ و روز (جنگ) جمل، كه از صحابه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد حدیث غدیر، شهادت خواست و شمار بسیارى از آنان بدان گواهى دادند.

همچنان كه امام حسین علیه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و به خصوص حدیث غدیر را و نیز بدكارى‏هاى معاویه را به ایشان یادآورى نمود.(2) هدف از این اقدامات و اهتمامات، تثبیت امامت، و جلوگیرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقایعى كه آن را ثابت مى‏كند، بوده است.

علاوه بر تمام اینها، ائمّه (علیهم السّلام) در سخنان بسیارى اظهار داشته‏اند كه: علم مخصوصى را كه پیامبر گرامى (صلّى الله علیه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعلیم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احادیثى كه فرموده‏اند جفر و جامعه نزد ایشان است و احادیث دیگرى كه جوینده در منابع و مراجع روائى به صورت پراكنده مى‏یابد.

آشكارى نص‏

هر چند كه دشمنان اهل‎بیت علیهم السلام در انكار وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار از فرزندان او، و یا در جهت تغییر و تأویل نصوص وارده در این باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن، تلاش و كوشش بنمایند، ولى طبع آدمى زیر بار نمى‏رود و ذوق سلیم آن را پس مى‏زند.

آنان نتوانسته و هرگز نمى‏توانند حدیثى را كه نزد خودشان به تواتر نقل شده كه پیامبر اكرم (صلّى الله علیه و آله) فرموده است كه بعد از او دوازده تن جانشین او خواهند بود كه همگى از قریش، یا از بنى‎هاشم مى‏باشند ... و در بسیارى از روایات نام‏هاى آنان یا اسامى بعضى از آنان، آمده است، انكار كنند.

حرم امام جواد علیه السلام

قندوزى حنفى گفته است: «یحیى بن حسن در كتاب «العمدة» از بیست طریق روائى روایت كرده است كه بعد از پیامبر صلّى الله علیه و آله دوازده نفر كه همگى از قریش هستند، جانشین آن حضرت هستند. بخارى از سه طریق، مسلم از نه طریق، ابو داوود از سه طریق، ترمذى از یك طریق و حمیدى از سه طریق این روایت را آورده‏اند.»(3) و علامه محقق، شیخ لطف الله صافى، در كتاب خود صدها حدیث، از طریق بسیار گرد آورده است كه بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأكید دارند.(4)

و بالأخره، سیوطى تصریح نموده است به این كه: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود» اجماع شده است و این عبارت از طرق متعددى روایت شده است.»(5)

برخى، مغرض ... و برخى، منصف‏

برخى از عامّه، به هنگام تعیین و مشخص نمودن آن خلفا دوازده‎گانه، همچون شبكور در شب تاریك و ظلمانى به این سوى و آن سوى زده‏اند. چنانچه سیوطى در «تاریخ الخلفا» گفته‏هاى قاضى عیاض و جز او را منعكس نموده ولى خود، به نتیجه و حاصلى قطعى نرسیده است و فقط توانسته هشت خلیفه را كه به نظر خودش داراى ویژگى‏هایى بوده‏اند كه بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده كه عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن على (علیه السّلام)، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز. آنگاه گفته است: و احتمال مى‏رود كه مهتدى، از خلفاء عباسى، بدین جهت كه در میان عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان بنى امیه بوده، و نیز «الظّاهر» به خاطر این كه عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقى مى‏ماند دو نفر كه یكى از آن دو: مهدى است، زیرا مهدى از اهل‎بیت محمد (صلّى الله علیه و آله) مى‏باشد.»(6)

و ما نفهمیدیم وجه و سبب این پرش‏هاى بلند، از معاویه تا عمر بن عبدالعزیز ... و تا مهدى!! چیست؟ و آیا عرف مردم، چنین معنى و تفسیرى را از آنچنان نصوص و سخنان صریحى كه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است، مى‏پذیرند؟ یا این كه بین این افرادى كه نام برده شدند فاصله‏اى نمى‏بینند و آنها را متصل به یكدیگر مى‏دانند؟!

همانطورى كه متون تاریخى تصریح كرده‏اند، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیش‏ترین، مكّارترین و دو روترین آنان بوده است.

قاضى عیاض هم این حدیث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنى‎امیه كه یزید لعنة الله علیه نیز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به این ترتیب تجاهل نموده و صریح بعضى روایات را كه مى‏گوید تمامى آن خلفا از بنى‎هاشم هستند، و صریح بعضى دیگر را كه اسامى آنان علیهم السلام را ذكر كرده است، نادیده گرفته و در برابر صریح روایاتى دیگر كه مى‏گوید: «تمامى آن خلفا بر مبناى هدایت و دین حق رفتار مى‏كنند.»(7) و روایات دیگرى كه بیانگر ویژگى‏هایى است كه مدعاى او را تكذیب و رد مى‏كند، خود را به نادانى زده است.

ولى در مقابل، در میان آنان كسى را هم مى‏بینیم كه زبان به بیان حق گشوده، و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگویى بدگویان، نهراسیده است. قندوزى حنفى مى‏گوید:

«برخى از محققان گفته‏اند: احادیثى كه دلالت دارند بر این كه جانشینان بعد از رسول الله (صلّى الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسیار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و دیدن و شناختن روزگار، یقین حاصل شده است به این كه، مقصود و مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله) امامان دوازده‎گانه از اهل‎بیت و عترت خودش مى‏باشد.

زیرا نمى‏توان این حدیث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان كمتر از دوازده نفر بودند. و نیز نمى‏توان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت، زیرا آنها از دوازده نفر بیشتر بودند، و غیر عمر بن عبدالعزیز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مى‏داشتند، و همچنین، از بنى‎هاشم نبودند، زیرا پیامبر (صلّى الله علیه و آله)، بنا بر روایت عبدالملك از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنى‎هاشم هستند. و این كه در این روایت آمده است كه حضرتش این جمله را آهسته فرمود،(8) این روایت را بر روایات دیگر ترجیح مى‏دهد، زیرا خلافت بنى‎هاشم خوشایند آنان نبود.

همچنین نمى‏توان این حدیث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زیرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بیشتر بود و ثانیاً آنها به آیه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِى الْقُرْبى»(9) و به حدیث كساء، چندان توجه و عمل نمى‏كردند.

پس ناچار این حدیث منطبق است بر امامان دوازده‎گانه از اهل‎بیت و عترت آن حضرت (صلّى الله علیه و آله)، چرا كه آنان در عصر خود، داناترین، بزرگوارترین، پرهیزكارترین مردم و داراى بهترین نسب و برترین حسب، و نزد خدا، گرامى‏ترین مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّى الله علیه و آله) پیوستگى داشت، و از وراثت و تعلیم الهى، نشأت مى‏گرفت، اهل علم و تحقیق و ارباب كشف و توفیق، ایشان را چنین شناخته‏اند.

گواه و مؤیّد(10) این مطلب كه مراد و مقصود پیامبر (صلّى الله علیه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهل‎بیت خود او است و چیزى كه این معنى را ترجیح مى‏دهد، عبارت است از: حدیث ثقلین، و احادیث بسیار دیگرى كه در این كتاب و جاهاى دیگر، ذكر گردیده است.

اما این كه در روایت جابر بن سَمُرَه آمده است كه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مى‏كنند، به معناى این است كه به هنگام ظهور قائم آنان، مهدى، امت به امامت همه آنان اعتراف مى‏كنند»(11) - پایان سخنان قندوزى حنفى- در مورد فراز اخیر سخنان قندوزى، این معنى محتمل است كه مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) این باشد كه امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان علیهم السّلام متفّق مى‏شوند.

در این باره، آنچه آوردیم بس است، بررسى كامل در این زمینه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل، نیاز دارد.

شهادت امام جواد علیه السلام

امامت، در معرض سؤ قصد

همانطور كه مى‏شود روایات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را از طریق نقل قطعى از پیامبر گرامى، اثبات نمود، همچنین، در صورتى كه دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انكار كنند و كوشش كنند در برابر سیلاب مهیب نصوص قطعّى الصّدور، بایستند(12)، مى‏توان از راه ارائه و اظهار گوشه‏اى از آن علومى كه مختص به آن حضرات (علیهم السلام) مى‏باشد، امامت را و خود آن روایات و نصوص را اثبات كرد و آن علوم را كه جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه دیگرى نمى‏تواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرك قرار داد.

و همین ویژگى، رمز و سبب اصرار و پافشارى حكّام و دیگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فكرى و علمى، و بعد از شكست این راه، از راه كوبیدن شخصیّت امام، با تزویر، شایعات دروغ، و اتّهام‏هاى ناروا. و با ناكامى این روش، روش تصفیه جسمانى، گاهى آشكارا، و گاه پنهانى، به عنوان برداشتن مركز و كانون خطرى كه آنان را تهدید مى‏كند.

اباصلت چنین مى‏گوید: «از شهرهاى مختلف، متكلّمان را احضار مى‏كرد، به این آرزو كه یكى از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى‏ و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقه‏هاى مسلمین با آن حضرت سخن نمى‏گفت مگر آن كه با دلیل و برهان محكوم و ساكت مى‏گشت.»

شاید نزدیك‏ترین مثال و نمونه‏اى كه مى‏توانیم در اینجا بیاوریم و با موضوع بحث فعلى نیز رابطه نزدیك دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا علیه السلام و سپس با امام جواد علیه السلام، كه ناچار شد اوّل براى ولایتعهدى امام رضا علیه السلام بیعت بگیرد.(13) و همچنین دخترش را به همسرى امام جواد علیه‎السلام در آورد، سپس براى درهم كوبیدن شخصیّت و موقعیّت امام روش ویژه و در نوع خود بى‎نظیر (14) را به كار بست، و پس از ناكامى در برابر این دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه علیهما)، موضعى دیگر اتّخاذ كردند و روشى متفاوت به كار گرفتند.

امامت، مبارزه جویى و عدم سازش‏

زمانى كه امامت، - فى نفسه - به دلیل این كه نظام حاكم از راه قهر و غلبه، یا از راه تطمیع و تزویر زمام حكومت را كه هیچ حقّى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعیّت آن لااقل مشكوك است، مخالف نظام حاكم به شمار مى‏رود، و حكومت را صریحاً محكوم مى‏كند، به طورى كه در مسأله بریدن دست دزد، زمانى كه معتصم قول امام جواد علیه السلام را پذیرفت، و اقوال دیگر فقیهان را رها كرد، ابن ابى داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقیهان را به خاطر قول مردى كه نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مى‏كنند او شایسته مقامى است كه معتصم در اختیار گرفته، رها مى‏كند و به حكم آن مرد حكم مى‏كند، نه به حكم فقها.»

معتصم با شنیدن سخنان ابن ابى داوود رنگ از چهره‏اش پرید و به گفته خود ابن ابى داوود از بیدار باش و هشدار من به هوش آمد. روایت اضافه مى‏كند كه پس از چهار روز به امام زهر خورانید.(15)

با چنین وصف و حالى، طبیعى است كه دستگاه حاكم با دیده رضایت و پذیرش بر این خط عقیدتى خطرناك ننگرد. و یاران و پیروان این خط را به نشر افكارشان و تبلیغ اصول و معتقداتشان تحریك و تشویق ننماید.

بلكه برعكس، حكومت خود را خیلى زود در جهت مقابله و پیكار با این خط فكرى و پیروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شیوه‏هایى كه در اختیار و توان دارد و به نوعى مى‏تواند از آنها در این مقابله استفاده كند، مى‏یابد.

و در مورد سمبل و مدار این خط فكرى (یعنى امام)، تا زمانى كه حكومت، به هر نحو ممكن، او را به طور قطعى و نهائى از میان برنداشته و از صفحه هستى محو نكرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد یافت وقتى چنین باشد، به طور طبیعى نتیجه این مى‏شود كه:

اگر احیاناً ببینیم میان نظام حاكم و صاحبان آن خط فكرى و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّى سازش و همزیستى به وجود آمده است، خصوصاً اگر این همزیستى بین رهبرى این خط فكرى كه مشروعیّت و بنیاد وجودى حكومت را به رسمیت نمى‏شناسد، با حكومت، مشاهده شود، چاره‏اى جز این نخواهیم داشت كه یكى از دو طرف را صریحاً متهم كنیم.

یا باید این طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى، متهم كنیم به این كه در این مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى كرده و به اصطلاح كوتاه آمده است. البته این در صورتى است كه نتوانیم پى ببریم به این كه در نتیجه فشار شدید و تهدید صریح حكومت یا بر مبناى «تقیّه» به منظور حفظ اصل مكتب و به دست آوردن موقعیّت براى حمایت و دفع شرّ از آن، این فرقه، مجبور به همزیستى با حكومت شده است.

و یا باید خود حكومت را متهم كنیم به این كه به نیرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئه‏اى وحشتناك، به منظور ضربه وارد كردن بر فكر و عقیده این فرقه یا حتّى از میان برداشتن آن از بیخ و بن است.

حرم امام جواد علیه السلام

ولى - همانطور كه در كتاب زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام آمده - در بازى بیعت‏گیرى براى امام رضا علیه السلام براى ولایتعهدى، و نیز در موضع‏گیرى مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام به خوبى و روشنى، اتهام نظام حاكم، عیان است و توطئه و تزویر حكومت، واضح.

مأمون توطئه‎گر زیرك‏

همانطورى كه متون تاریخى تصریح كرده‏اند(16)، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیش‏ترین، مكّارترین و دو روترین آنان بوده است.

همین مرد، معاصر امام جواد علیه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مأمون كسى است كه كوشش‏هاى متعدّدى به منظور كسب پیروزى نهائى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امامت امام رضا علیه السلام و چه در زمان امام جواد علیه السلام، به عمل آورد. او پس از آن كه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهل‎بیت علیهم السّلام پى برد، تلاش نمود كه با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظیر، كه در پس آن نیرنگى سخت‏تر و توطئه‏اى بزرگ‏تر نهفته بود رفتار كند. از این رو مناسب است در اینجا به پاره‏اى از روایات تاریخ، كه كوشش‏هاى مأمون را براى نابودى امامت شیعى نشان مى‏دهد، و ما قسمتى از آن روایات تاریخى را در كتاب: «زندگانى سیاسى امام رضا علیه‎السلام» آورده‏ایم بیاوریم.

ما در آن كتاب آورده‏ایم كه: مأمون به گردآوردن علما و اهل كلام خصوصاً از معتزله، كه اهل محاجّه و جدل و موشكافى مسائل بودند، اهتمام مى‏ورزید تا آنان امام رضا علیه السلام را محاصره كنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترین مدّعاى خود و پدرانش كه داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اكرم صلّى الله علیه و آله بود، شكست بدهند.

هدف نهایى او این بود كه با شكست یافتن امام رضا علیه السلام در مسأله امامت، مذهب تشیّع سقوط كند و براى همیشه ستاره شیعه و امامان شیعه خاموش گردد و به این ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهدید مى‏كند، از میان برداشته شود. اینك پاره‏اى از شواهد تاریخ كه نشان دهنده این نقشه مزورانه مأمون مى‏باشند:

1- صدوق مى‏گوید: «مأمون از متكلّمان فرقه‏هاى مختلف، و پیروان هوا و هوس‏هاى گمراه كننده، هر كه را كه نامى از او شنیده بود، براى مباحثه با امام رضا علیه السلام احضار مى‏كرد، به امید این كه شاید امام در گفتگو با یكى از آنها محكوم شود.»(17)

2- اباصلت چنین مى‏گوید: «از شهرهاى مختلف، متكلّمان را احضار مى‏كرد، به این آرزو كه یكى از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى‏ و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقه‏هاى مسلمین با آن حضرت سخن نمى‏گفت مگر آن كه با دلیل و برهان محكوم و ساكت مى‏گشت.»

تا این كه مى‏گوید: «چون این نیرنگ مأمون به نتیجه نرسید، به آن حضرت سوء قصد كرد و با خورانیدن سم او را بكشت.»

(18)

3- ابراهیم بن عباس گفته است: «از عباس شنیدم مى‏گفت: «... مأمون با پرسش‏هاى مختلف درباره همه چیز، او را امتحان مى‏كرد، و او به هر سؤال، جواب كافى و شافى مى‏داد.»(19)

4- هنگامى كه حمید بن مهران از مأمون درخواست كرد كه با امام رضا علیه السّلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او بكاهد، مأمون به او گفت: «چیزى، از این كه منزلت او كاسته شود، نزد من محبوب‏تر نیست.»(20)

5- و به سلیمان مروزى گفت: «به خاطر شناختى كه از قدرت علمى تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام علیه السّلام) مى‏فرستم، و هدفى ندارم جز این كه فقط او را در یك مورد محكوم كنى.»(21)

6- موقعى كه امام اوصاف بچه‏اى را كه كنیز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پیش خود گفتم، به خدا قسم این بهترین فرصت است، تا اگر آنچنان كه او گفته نباشد، او را از ولایتعهدى خلع كنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن كنیز بودم ...» سپس روایت مى‏گوید كه آن بچّه، با همان اوصافى كه امام فرموده بود متولّد گشت.(22)

7- چنانچه در كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) توضیح داده‏ایم؛ یكى از اهداف مأمون از تفویض ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام، این بود كه مردم ببینند كه امام، زاهد نیست و به مقامات دنیوى علاقمند است!.

پی‎نوشت‎ها:

1- محقق متتبّع، شیخ على احمدى، هنگامى كه این بحث را بر او عرضه كردم، ركن سومى را كه «عصمت» است بر این دو افزود. بدون شكّ او مُحِقّ است. ولى منظور ما فقط اركانى است كه در مقام اثبات امامت و استحكام بناى آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور كلّى)، جاى هیچ مناقشه و چون و چرایى نداشته باشد چرا كه هر كسى ناگزیر است در هر شرایط و احوالى در برابر دو ركنى كه ما گفته‏ایم سر تسلیم فرود آورده بپذیرد.

2- الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 213- 159 / كتاب الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السّلام، ص 90 به بعد و نیز به سایر كتبى كه مسأله امامت را آورده‏اند و كتب حدیثى كه فضائل ائمّه علیهم السّلام و سخنان نبوى (صلّى اَللهَ علیه و آله) مربوط به امامت را ذكر كرده‏اند و به كتب تاریخ و رجال و دیگر منابع، مراجعه شود.

3- ینابیع الموّدة، ص 444.

4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الورى، ص 386-381 .

5- تاریخ الخلفا، سیوطى، ص 61 .

6- تاریخ الخلفأ، سیوطى، ص 12.

7- همان منبع، ص 12.

8- چنانچه این مطلب در بعضى از روایاتى كه پیشتر گفتیم در «ینابیع المودة» آمده است، نقل شده است.

9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستى و محبت به نزدیكانم، از شما مزدى نمى‏خواهم» سوره شورى آیه 23.

10- ظاهراً سخن محققّ مشارالیه تا اینجا است و از اینجا به بعد سخنان خود قندوزى حنفى است .

11- ینابیع المودّة - قندوزى حنفى، ص 446 .

12- شاهد بر این ایستادگى و لجاج، حوادث بسیارى است كه دلالت مى‏كند بر ممنوع ساختن ذكر فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام و انتساب آن فضائل به دیگران .

13- درباره این موضوع به كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا» به همین قلم مراجعه كنید.

14- به زودى پاره‏اى از آنچه به امام جواد علیه السلام مربوط مى‏شود، آورده مى‏شود، ولى درباره آنچه كه به امام رضا (علیه السلام) مربوط مى‏شود، در كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام» شرح داده‏ایم .

15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 320-319 .

16- مراجعه كنید به كتاب: زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) فضل: مأمون كیست؟

17- والحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 378-377.

18- عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثیرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح میمیّه ابى فراس، ص 204/

19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالكى، ص 237/ اعلام الورى، ص 314/ اعیان الشیعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحیاة السیاسیّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/

20- به: «الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبرى مراجعه شود.

21- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378.

22- غیبة شیخ طوسى، ص 49/ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ .

منبع:

نگاهى به زندگانى سیاسى‏ امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی.

پیوند به :

امام جواد علیه السلام؛ تجسم صلابت

قدر و منزلت امام جواد علیه السلام

کرامات امام جواد علیه السلام

امام جواد علیه السلام از نگاه دیگران

آیا از مرگ می ترسی؟

ماجرای باز ابلق

تلاش های مذبوحانه مامون در مورد امام جواد علیه السلام

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.