تبیان، دستیار زندگی
امروز تاسوعاست. آرامش قبل از طوفان، نگین خیمه‌های حسین در حلقه‌ اهریمنی سپاه عمر سعد است. آسمان شاهد اشک کودکان، ضجه لب تشنگان و استغاثه و مناجات حسین است. امروز دمی رها از غوغای صحنه بویناک خطر، در کنار خیمه‌ها، حسین بر نیزه تکیه می‌زند. خوابی آرام چشما
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لبخند وصال

عاشورا

تاسوعا‌

هرم‌گدازان آفتاب، تاب از همه ربوده است. یک‌سو قهقهه و همهمه و دیگر سو ضجه و زمزمه. اسبان شیهه در شیهه و یال در یال با سمضربه‌های خویش، طبل خطر را فرو می‌گویند.

امروز تاسوعاست. آرامش قبل از طوفان، نگین خیمه‌های حسین در حلقه‌ اهریمنی سپاه عمر سعد است.

آسمان شاهد اشک کودکان، ضجه لب تشنگان و استغاثه و مناجات حسین است.

امروز دمی رها از غوغای صحنه بویناک خطر، در کنار خیمه‌ها، حسین بر نیزه تکیه می‌زند. خوابی آرام چشمانش را می‌رباید و ناگهان صدای زینب بیدارش می‌کند.

در نگاهی که دنیا رنگ باخته و خدا خانه ساخته دو خورشید از جنس ایمان می‌درخشد.مردان اراده و فتوت، شرافت و عزت، صولت و صلابت، کانون جانشان شررخیز و نفسشان از عبادت، عطر‌آمیزست. آینه شفاف دلشان مهبط انوار خداست و مرغ روحشان بی‌تاب وصل کوی کبریاست.

برادر! شیهه اسب‌ها و همهمه دشمنان را که به ما نزدیک می‌شوند می‌شنوی؟ امام با چهره‌ای چون گل شکفته و چون آفتاب درخشان، خطاب به خواهر، خواهرم! رسول خدا را در خواب دیدم. می‌گفت لحظه موعود نزدیک است.

برادر به آرامشش دعوت کرد که خواهرم طریق حق است، استقامت باید، هنوز مصیبت‌ها در پیش است؛ آوارگی، تنهایی، خیمه‌های به آتش کشیده، عبور از ساحل دریای آرام خون برادر، از کناره قتلگاه، دیدار 72 آفتاب بر نیزه، خرابه شام، مجلس یزید، لب‌هایی بازیچه چوب جلاد، رخساری خاکستر گرفته از تنور خولی، شماتت و تمسخر و تازیانه و سنگ، خواهر صبر کن.

امروز تاسوعاست، هنگامه غروب، عمر سعد به خیمه‌ها نزدیک می‌شود. امام در محاصره نظامی و اقتصادی است. آبی نیست و کودکان را تابی. اما اباالفضلش را می‌خواند. برادرم به اینان بگو امشب، عاشقان را مهلتی دهید تا به نماز و عبادت و قرآن بگذرانند؛ قرآن نور چشمان من است، بگو بگذارند امشب در سیلاب اشک و ترنم آبشار دعا، غسل عشق کنیم و صبح‌گاه، رکعتان عشق بگزاریم.

امشب، شب عاشور است.

در نگاهی که دنیا رنگ باخته و خدا خانه ساخته دو خورشید از جنس ایمان می‌درخشد. مردان اراده و فتوت، شرافت و عزت، صولت و صلابت، کانون جانشان شر رخیز و نفسشان از عبادت، عطر‌آمیزست. آینه شفاف دلشان مهبط انوار خداست و مرغ روحشان بی‌تاب وصل کوی کبریاست.

بی‌تاب‌تر از آب، پرشتاب‌تر از طوفان، شوق دریا دارند.

عطش وصل، عطش از یادشان برده است و شوق دیدار، صحنه پیکار را فراموششان ساخته.

غبار ترس و واهمه، اضطراب و دلهره، تردید و وسوسه از افق جانشان زدوده شده است چشم‌ها همچون حرکت یک منظومه برگرد خورشید نگاه امام می‌چرخد. او هر چه بگوید همان است.

همه یاران بر میثاق تاکید و پیمان و عهد خویش تجدید می‌کنند. جدالی مقدس در میان یاران حسین (ع) آغاز می‌شود؛ جدال مقدس سبقت. هر کس می‌کوشد اولین شهید باشد. همه می‌کوشند نخستین عابر قنطره (پل) شهادت باشند و این خواهش نگاه همه یاران حسین (ع) است.

حبیب، استوار و نستوه گام پیش می‌نهد، خطوط چهره‌اش و پیشانی بلند و پینه بسته‌اش، داستان 70 سال عبادت و رشادت و تهجد و تعبد در خویش دارد. نگاهش مثل دو شعله و قامتش به شکوه کوهساران، به سخن می‌ایستد.

ای فرزند دختر پیامبر! اگر هفتاد بار بمیرم، زنده‌ام کنند، بسوزانند، خاکسترم سازند، بر بادم دهند، باز زنده‌ام کنند، جانفشان رکاب توام. امام لبخند می‌زند.

زهیر بر می‌خیزد، او نیز متین و مطمئن سخن می‌آغازد.

عزت شهادت را به مذلت حیات نکبت بار در نظام جنایت معاوضه نمی‌کنم.

سخن مثل آتشفشان، مثل سیلاب اما به لطافت نسیم، به سبکبالی و روشنی آفتاب جاری است. همه یاران بر میثاق تاکید و پیمان و عهد خویش تجدید می‌کنند. جدالی مقدس در میان یاران حسین (ع) آغاز می‌شود؛ جدال مقدس سبقت. هر کس می‌کوشد اولین شهید باشد. همه می‌کوشند نخستین عابر قنطره (پل) شهادت باشند و این خواهش نگاه همه یاران حسین (ع) است.

امام پاسخ‌شان می‌دهد: شما بهترین و برترین صحابه و همراهانی هستید که تاریخ به خود دیده و خواهد دید. صبر کنید، وعده دیدار نزدیک است. تبسمی آرام بر چهره یاران می‌نشیند. افق نیز منتظر تبسم خورشید است.

منبع:

محمد رضا سنگری، سوگ سرخ

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.